تاثیر ژان ژاک روسو و چارلز داروین بر ژان پیاژه
روسو معتقد بود بسيار مهم است كه به طبيعت فرصت دهيم تا رشد كودك را هدايت كند. بنابراين به جاي آنكه براي آموزش شيوههاي درست فكركردن به كودكان بشتابيم بايد به آنان فرصت دهيم تا قابليتهاي خودشان را به كمال برسانند و راه و روشهاي خويش را همانطور كه طبيعت خواستار آن است فرابگيرند. آنگاه ياد خواهند گرفت به قوه تشخيص خود اعتماد كنند. باورهاي رسو بويژه اعتقاد او به طبيعت در برابر تاثيرات اجتماعي جنبش رمانتيك را در تاريخ انديشه پايهگذاري كرد در عين حال باور او در مورد طرح زمينه براي رشد سالم سنت رشدگرايي را در روانشناسي بوجود آورد (ويليام كرين، ترجمه خوي نژاد.رجايي ،1384، صفحه 37-38).
در قرن هجدهم فيلسوف فرانسوي ژان ژاك روسو نظريه جديدي را در مورد كودكي معرفي كرد. روسو بر خلاف جان لاك معتقد بود كه كودكان الواح سفيد نيستند كه آموزش والدين روي آنها حك شود. در عوض آنها وحشيهاي بزرگوار هستند كه ذاتا از احساس درست و غلط برخور دارند و براي رشد منظم و سالم برنامهاي فطري دارند. روسو بر خلاف لاك تصور ميكرد كه آموزش بزرگسالان فقط به درك اخلاقي فطري كودكان و نحوه تفكر و احساس منحصربفرد آنها لطمه ميزند. فلسفه او فلسفه كودكمدار بود كه در آن بزرگسالان بايد در هر يك از چهار مرحله رشد نوباوگي، كودكي، اواخر كودكي و نوجواني پذيراي نيازهاي كودك باشند. فلسفه روسو دو مفهوم بسيار مهم را در برداشت كه در نظريههاي جديد نيز يافت ميشود. اولي مفهوم مرحله است و دومي مفهوم رسش كه به روند رشدي آشكار كه به صورت ژنتيكي تعيين ميشود و بطور طبيعي آشكار ميگردد اشاره ميكند. اگر قبول داشته باشيد كه كودكان از طريق يك رشته مراحل باليده ميشوند پس منحصر بفردند و با بزرگسالان فرق دارند و نيروهاي برانگيزاننده دروني رشد آنها را تعيين ميكند. روسو در مورد موضوعات مختلف و اساسي رشد موضعي كاملا متفاوت با لاك داشت و رشد را فرايندي ناپيوسته و مرحلهبندي شده در نظر ميگرفت كه از يك روند يكپارچه كه طبيعت آن را برنامهريزي ميكند، پيروي مينمايد ( لورا اي. برك،ترجمه سيد محمدي، 1383 ، جلد يك، صفحه 22).
وي حامي سومين نظريه فلسفي عمده در زمينه سرشت اخلاقي و رشد كودكان بود. وي ميگفت كه در "وحشي هاي شريف" حس تشخيص درست و غلط به وديعه گذاشته شده است. طبيعت طوري آنها را برنامهريزي كرده است كه مثبت رشد كنند چون ذاتا داراي حس تشخيصي اخلاقي هستند. روسو بر اين عقيده استوار بود كه هر اقدامي از سوي بزرگسالان براي آموزش و ياددادن به كودكان تنها مداخلهاي بيجا در رشد آنان است كه سبب به انحراف كشيدنشان ميشود. روسو نخستين كسي بود كه اهميت رسيده شدن آشكار شدن مرحله به مرحله الگوهاي ارثي تعيين شده رشد و تكامل را كه بازتاب الگوهاي بيهمتاي فكر و رفتار در هر يك از مراحل رشد است را عنوان كرد (ف. فليپ رايس ، ترجمه مهشيد فروغان،1387، صفحه 114 ).
پس از رسو و بررسي اساس نظريه وي لازم است نظري گذرا به نظريه داروين بياندازيم تا بتوانيم به بررسي بهتر اثرگذاري اين دو نظريه بر پياژه بپردازيم.
چارلز داروين طبيعتشناس بريتانيايي معمولا پيشگام مطالعه علمي كودك است. وي تنوع بينهايتي را در گياهان و گونههاي حيوانات مشاهده كرد و دريافت كه بين يك گونه، هيچ دو جانور دقيقا مثل هم نيستند. او از اين مشاهدات نظريه تكامل خود را بنيان نهاد. اين نظريه بر دو اصل تاكيد داشت انتخاب طبيعي و بقاي شايستهترين. داروين اعلام داشت كه برخي گونهها توسط طبيعت انتخاب شدهاند تا در محيطهاي خاصي ادامه حيات دهند، زيرا آنها ويژگيهايي دارند كه با محيطشان متناسب هستند. ساير گونهها از بين ميروند چون با محيطشان مناسب نيستند. افراد گونهاي كه ضروريات بقاي محيط را برآورده ميكنند به زندگي ادامه ميدهند تا توليد مثل كنند و ويژگيهاي مطلوب خود را به نسلهاي آينده منتقل نمايند. خواهيم ديد كه تاكيد داروين بر ارزش سازگاري و ويژگيهاي جسماني و رفتاري، به نظريههاي مهم رشد راه يافته است. داروين در مدتي كه به كاوش مشغول بود، پي برد كه رشد پيش از تولد بسياري از گونههاي مشابه است. اين خبر ميدهد كه همه گونهها از جمله انسانها از تبار تعداد معدودي اجداد مشترك هستند. ساير دانشمندان از مشاهدات داروين نتيجه گرفتند كه رشد كودك از برنامه كلي تكامل گونه انسان تبعيت ميكند. گرچه بعدها معلوم شد كه اين عقيده درست نيست اما شبيه دانستن رشد كودك با تكامل انسان پژوهشگران را ترغيب كرد تا تمام جنبههاي رفتاري كودكان را به دقت مورد مطالعه قرار دهد ( لورا اي. برك،ترجمه سيد محمدي، 1383 ، جلد يك،صفحه 23).
چارلز داروين كتاب معروف خود درباره منشا انواع را در سال 1895 منتشر كرد. او عنوان كرد كه انسان در طول ميليونها سال از طريق فرايند انتخاب طبيعي و بقاي اصلح تكامل يافته است. انتخاب طبيعي يعني آنكه برخي انواع براي بقا انتخاب شدند چون داراي ويژگيهايي بودند كه به آنها كمك ميكرد با محيط خودشان انطباق يابند. بدين معني كه نوع انسان از تكامل اشكال پستتر حيات بوجود آمدند. بقاي اصلح يعني آنكه فقط حيات اصلحتر باقي ميماند تا صفات برتر خود را به نسلهاي بعدي انتقال دهند. بر اساس اين نظريه اشكال عاليتر حيات كه داراي قدرت انطباق بيشتري بودند تدريجا بوجود آمدند. علاوه بر اين داروين مشاهده كرد كه رويان بسياري از انواع در برخي از مراحل رشد خود بسيار بهم شبيه ميشوند كه اين امر نشان ميدهد آنها از تكامل اجداد مشتركي حاصل شدهاند. نظريهپردازان مدرن بر اين تاكيد دارند كه رفتار انسان هنوز هم جنبه انطباقي خود را حفظ كرده است. بسياري از رفتارهاي شيرخوار مانند بازتاب گونه و پيوند نيز براي بقاي شيرخوار لازم بوده است. انسانشناسها معتقدند كه رويههاي فرهنگي اختصاصي جوامع به ايجاد شخصيتهايي ميانجامد كه به حفظ آن جامعه كمك ميكند. داروين حداقل در چهار مورد نقش قابل توجهي را در روانشناسي ايفا كرده است. نخست انسانها خويشاوند تمام موجودات زندهاند چون با آنها منشا مشترك دارند. اين ديدگاه سبب شده است كه در يك راستا بودن كاركرد ذهني انسان و جانوران مورد پذيرش قرار گيرد. دوم داروين بر تفاوتهاي فردي تاكيد كرد. سوم به رفتار انسان از ديدگاه انطباق با محيط نگريست و چهارم بر اهميت مشاهده علمي در جمعآوري دادهها تاكيد كرد. رد پايي از نظريه وي در عقايد پياژه و روش كار وي است . پياژه ميگفت كه رشد كودكان تلاشي است براي سازش دادن رفتارشان با مطالبات اجتماعي ( ف. فليپ رايس ، ترجمه مهشيد فروغان،1387، صفحه 115 ).
توجه روانشناسان قرن نوزدهم به موضوع انطباق با محيط از جمله پياژه از نظريه تكامل داروين منشا ميگرفت. آنها بر آن شدند تا هشياري به سبب نقشي كه در هدايت فعاليتهاي آدمي دارد تكوين يافته است. بنابراين براي درك نحوه انطباق جاندار با محيط بايست رفتار واقعي را بررسي كرد. بهمين علت كار بر روي اين موضوع را آغاز گردند (اتكينسون و همكاران، ترجمه براهني و همكاران، 1385، صفحه 46 ).
نظريهپرداز شناختي سوييسي ژان پياژه بيش از هر فرد ديگر بر پژوهش درباره رشد كودك تاثير داشته است. پياژه باورنداشت كه دانش به كودك منفعل و تقويت شده تحميل ميشود. طبق نظريه شناختي- رشدي وي كودكان با دستكاري و كاويدن محيطشان فعالانه دانش را ميسازند و رشد شناختي آنها به صورت مرحلهاي واقع ميشود. به نظر وي رشد به مقدار زياد تحت تاثير آموزش اوليه او در زيستشناسي قرار داشت. او در نظريه مفهوم زيستي انطباق اهميت زيادي دارد. همانگونه كه ساختارهاي بدن طوري تنظيم شدهاند كه با محيط مناسب باشند، ساختارهاي ذهن نيز در طول دوره كودكي طوري پرورش مييابند كه با دنياي بيروني تناسب داشته باشند. در نوباوگي و اوايل كودكي، شناخت كودكان با شناخت بزرگسالان كاملا فرق دارد.براي مثال پياژه باور داشت كه نوباوگان نميفهمند چيزيكه دور از ديد است باز هم وجود دارد. در مراحل رشدي پياژه مرحله حسي– حركتي آغاز ميشود و رشد شناختي با استفاده نوزاد از حواس و حركات براي كاويدن محيط، آغاز ميشود. به تدريج اين الگوي عمل، در مرحله پيشعملياتي شكل تفكرنمادي اما غير منطقي كودك را به خود ميگيرد.در مرحله عمليات صوري فكر پيچيده ميشود و به صورت سيستم استدلال انتزاعي نوجوان و بزرگسال درميايد ( لورا اي. برك،ترجمه سيد محمدي، 1383 ، صفحه 32-34 ).
اولين مقاله پياژه در 10 سالگي منتشر شد و قبل از 21 سالگي 20 مقاله علمي درباره فسيلها و نرم تنان منتشر كرد. او چون جواب خود را در زيستشناسي پيدا نكرد وارد فلسفه شد هرچند كه اين علم هم كمك شاياني به وي نكرد ولي در نهايت با ايجاد پيوند بين زيستشناسي، فلسفه و روان شناسي نظريه خود را مطرح كرد. وي با آزمايش بر روي نرمتنان به اين نتيجه رسيده بود كه نرمتنان ساختارهاي جسمي خود را با محيط فيزيكي منطبق ميكنند. او تعدادي از نرمتنان بزرگ را از درياچه بيرون آورد مدتي در داخل آب راكد و بدون موج قرار داد و پس از مدتي متوجه شد كه در بدن اين موجودات تغييراتي بوجود آمد. از همين جا مسئله " انطباق موجود زنده با محيط فيزيكي" وي مطرح شد. او حدس زد كه احتمال دارد كودك انسان نيز در جريان برخورد با محيط ذهنيت خود را با آن منطبق كند. او در جريان استاندارد كردن آزمون استدلال سيريل برت متوجه پاسخهاي غلط يا اشتباه كودكان شد. يعني احساس كرد كه بسياري از مسائل ساده را كه افراد بزرگسال به راحتي جواب ميدهند، كودكان قادر به پاسخگويي آنها نيستند. در ضمن اشتباهات كودكان نيز وجوه اشتراك و شباهت فراوان دارد ( احدي.بنيجمالي، 1382، صفحه 117) .
پياژه در پي كشف چگونگي دانستن كودكان برآمد. وي به مقايسه و بررسي كيفيت ذهني كودكان و بزرگسالان پرداخت و به تقاوت آنها پي برد. او معتقد بود كه اگر راهحل مساله را براي كودك تشريح كنيم هنوز قادر به درك آن نيست، يعني صرفا كمتر از ما نميداند بلكه وقايع جهان را به گونهاي متفاوت تحليل ميكند. بدين ترتيب به مطالعه كودك پرداخت و بتدريج يك تئوري ديناميك عرضه كرد كه معطوف به ذهن كودكان بود ( احدي.بنيجمالي، 1382، صفحه 118) .
در مجموع ميتوان گفت ردپاي روسو را در نظريه پياژه در مفهوم مرحلهاي بودن رشد و رسش ميتوان مشاهده كرد. رسو چند انديشه مهم را به نظريه رشد افزود. او نخست اين عقيده را مطرح كرد كه رشد بر اساس برنامه زماني زيستي و به گونهاي درونزاد پيش ميرود. به اين ترتيب براي نخستين بار با تصويري از رشد روبرو ميشويم كه نسبتا مستقل از تاثيرات محيط است شخصيت كودكان ديگر صرفا نيروهاي بيروني از قبيل آموزش بزرگسالان و تقويتهاي اجتماعي شكل نميدهند. آنها عمدتا بر اساس طرح طبيعت رشد ميكنند ياد ميگيرند امروزه اين طرح را رسش زيستي ميناميم. دوم آنكه روسو مطرح كرد كه رشد طي مجموعه مراحلي صورت ميگيرد كه در جريان آنها كودكان جهان را به شيوههاي متفاوت تجربه ميكنند. كودكان با بزرگسالان فرق دارند. در هر مرحله الگوي فكري و رفتاري كودك داري ويژگيهاي خاص خودش است. سوم آنكه وي فلسفه جديد را در مورد تعلم و تريت ارائه كرد كه امروزه آن را فلسفه "كودك محوري" ميناميم. او ميگفت" همواره بر اساس سن يادگيرنده با او رفتار كنيد." و منظورش اين بود كه بايد درسهاي خود را با سن و سال كودك منطبق كنيم. با چنين روشي كودكان خواهند توانست بر اساس تجربه و قواي شناختي خود در مورد مسائل قضاوت كنند ( ويليام كرين، ترجمه خوي نژاد.رجايي،1384، صفحه46 ).
همچنين وي با كمك نظريه داروين مفاهيم انطباق و جذب را در نظريه خود مطرح ميسازد. در بحث شناخت و رشد ذهني وي به پيدايش زبان اشاره ميكند و ميتوان گفت نظريهپردازان ديگر ازجمله نوام چامسكي نيز بر نظريه پياژه اثرگذار بودهاند. مهمترين ابزار انسانها براي برقراري ارتباط با ديگران زبان بوده است. زبان ابزاري است براي بيان انديشهها و در عين حال بهتر انديشيدن. تكامل زبان در كودك از ويژگيهايي برخوردار است كه شناخت آنها در شناخت هرچه بهتر كودك موثر است. كودك پيش از آنكه گفتار را بياموزد از علامتها و نشانهها براي بيان انديشهها و خواستههاي خود ميپردازد ( احدي.بنيجمالي، 1382، صفحه 166) .
زبان به رشد شناختي وابسته است و به عقيده نوام چامسكي شاخهاي از روانشناسي شناختي است. مجهز بودن انسان به نظام ارتباط كلامي پيچيده او را از ساير حيوانات متمايز ميكند. اين نظام به او اجازه ميدهد تا شناختهاي مختلف را فرابگيرد، آنها را تغيير دهد و نقطه نظرهاي خود را با اطرافيان مبادله كند. به نظر برخي دانشمندان درست است كه تعدادي از شامپازهها مهارتهاي ارتباطي رشد يافته دارند / زبان ميمونها/ اما اين مهارتها اگر آشكارا به مهارتهاي انسان نزديك شود تا رسيدن به تواناييهاي زباني پيچيده و دقيق انساني فاصله زيادي خواهد داشت. بعلاوه براي آنكه شامپانزهها بياموزند بايد تحت تاثير آموزشهاي سخت و طولاني قرار بگيرند در حالي كه كودك خودبخود فرا ميگيرد (جيمز دبليو. وندر زندن ، ترجمه گنجي، 1383، صفحه 136) .
يادگيري زبان همانند ساير رفتارهاي فطري دورههاي حساس و خاص خود را دارد. اين امر زماني بوضوح نمايان است كه يادگيري آواهاي زبان، يعني يادگيري واجهاي تازه و قواعد تركيبي آنها مطرح ميشود. از آنجا كه انديشيدن زبان ذهن است متوجه ميشويم كه بيش از يك نوع زبان براي انسان وجود دارد و تفكر در انسان بر اساس آشنايي وي با زبان و به همراه رشد آن رشد ميابد. تفاوتهايي ميان نظام ساختار زبان انسان و شامپازه وجود دارد و ساير جانداران براي خود نظام ارتباطي دارند ولي معتقدند كه اين نظامها از لحاظ كيفي چيزي متفاوت از نظام ارتباط انساني است. اين توانايي خاص انسان است و تفكر خاصي در انسان نيز وجود دارد ( اتكينسون و همكاران، ترجمه براهني و همكاران، 1385، صفحه 330 ).
منبع:http://anis-khoshlahje.blogfa.com/
"هدف جهان و زندگانی انسان خوشبختی نیست بلکه رسیدن به خودآگاهی یا آزادی است" (هگل)