پرخاشگری و علل آن
پرخاشگرى و عوامل موثر بر آن
تعاريف پرخاشگرى
پيش از بيان تعاريف، معناى لغوى «پرخاشگرى» (1) را مورد بررسى قرار مى دهيم. رايكرافت (Rycroft, Ch.A.1968) در واژه نامه انتقادى روان تحليلگرى (2) خود، پس از ذكر معناى پرخاشگرى به عنوان پويايى، ابراز وجود، وسعت فكر و كشانندگى، اشاره مى كند كه اين اصطلاح از واژه لاتين ad-gradior گرفته شده كه به معناى «به طرف جلو حركت مىكنم» است.واژه هاى ديگرى كه از همين ريشه اشتقاق يافته عبارتند از: , Regress ,Egress Progress و ;Ingress واژه هايى كه حركت به طرف جلو، خارج، عقب و داخل را نشان مى دهند. (3) كلمه Aggradi يا صورت انگليسى منسوخ آن Toaggress فعل لازم است كه مىتواند با فاعل به كار رود، اما با مفعول به معناى به كسى حمله بردن، نمى تواند كارايى داشته باشد. (4)
مك دوگال (MC Doougall, W.1908) در كتاب روانشناسى اجتماعى، پرخاشگرى را به گروه ييل (Yale Group, 1939) هر رفتار ناشى از ناكامى را پرخاشگرانه تلقى نموده اند. (6) بندورا (Bandura A., 1974) اعمالی را كه به آسيب شخصى روانشناختى يا جسمانى - يا تخريب مالى منجر مى شود، پرخاشگرانه دانسته است. (7) براى آدلر (Adler A.) ،پرخاشگرى در هرگونه تجلى «ميل به قدرت» ابراز مىگردد. فرويد «غريزه مرگ» (8) در رفتار هشيارانه را پرخاشگرى دانسته است. (9) بركوويتز (Berkawits S., 1979) پرخاشگرى را عملى مىداند كه به آسيب رسانى عمدى به ديگران منتهى مىگردد. (10)
به نظر مىآيد هر رفتار عمدى - اعم از كلامى يا غيركلامى - كه منجر به آسيب رساندن شخصى - روانشناختى يا جسمانى - يا تخريب مالى به خود و ديگران براى رسيدن به هدفى و يا به منظور تخليه هيجانى باشد پرخاشگرى است.
طبقه بندى پرخاشگرى
از ديدگاه كلى، مىتوان گفت كه دو نوع پرخاشگرى بازشناخته و تعريف شده اند: پرخاشگرى درونزاد (11) يا سرشتى و پرخاشگرى برونزاد (12) يا واكنشى. اما پس از ايجاد چنين تمايزى، باز هم مساله وجود و عدم غريزه پرخاشگرى در انسان پابرجا مى ماند. (13) بركوويتز در سطح انسانى، پرخاشگرى ابزارى (14) را از پرخاشگرى برانگيخته (15) بازشناخته و پرخاشگرى را به منزله رفتارى تلقى كرده است كه به هدف وارد كردن آسيب به شخصى يا شيئى صورت مىپذيرد و ممكن است آشكار (در سطح جسمانى و كلامى) يا ناآشكار (در سطح فكر) باشد.
رفتار پرخاشگرانه در انسان، پديده اى متكثر است كه در گستره اى از موقعيتهاى تنش زا، سازش نايافتگى ها و اختلال هاى عصب شناختى و روانى به منزله شيوه واكنش غالب رخ مى نمايد. از اينرو، به ميزان شيوع آن در برخى جوامع اشاره مى شود:
فراوانى پرخاشگرى
بر اساس گزارش دايره آگاهى فدرال امريكا در سال 1988، 1566220 مورد جرايم خشونت آميز از قبيل تجاوز به عنف، سرقت، اعمال زور و تهاجم منجر به ضرب و جرح روى داده است.مقايسه اين آمار با يك سال قبل از آن، 16% افزايش را نشان مى دهد. (16)
بر پايه گزارشى كه از مركز جرم شناسى اداره تحقيقات فدرال (FBI) چهار سال بعد - يعنى 1992 - ارائه شد، ميزان جرم و جنايتبه رقمى بالغ بر 1932274 فقره رسيده است. از اين تعداد 109063 فقره تجاوز به عنف و 23760 فقره مربوط به آدمكشى بوده است.تحقيقات نشان مىدهد كه ميزان جرم و خشونت در مناطق شهرى بيش از مناطق روستايى است. آدمكشى در بين كسانى كه همديگر را مى شناسند شايعتر بوده و بيش از 50% آن با اسلحه گرم صورت گرفته است.در امريكا، آدمكشى دومين علت مرگ و مير در بين سنين 15 تا 24 سالگى است. آدمكشى در بين گروه هايى كه از نظر اجتماعى - اقتصادى در سطح پايين ترى هستند، شايعتر است. (17)
يكى از بدترين پيامدهاى پرخاشگرى، جنگها و خشونت هاى بين انسانهاست.اين موضوع در سطح جهانى و گستره وسيعى از زندگى اجتماعى بشر در طول تاريخ مشاهده مىشود. تحقيقات نشان مىدهد كه در خلال 5600 سال تاريخ مدون انسان، 14600 جنگ به ثبت رسيده است كه طول آن بيش از 6/2% كل سالهاى عمر بشر است. (18)
پژوهشهاى انجام شده در زمينه پرخاشگرى
بدون شك، تبيين پرخاشگرى مستلزم بررسى رويكردهاى نظرى گوناگونى است كه محققان درباره پرخاشگرى دارند.در اين زمينه، ابتدا اين سؤال به ذهن متبادر مى شود كه محركها و تشكلهاى زيربنايى اين رفتار چيست.سپس بايد ديد نحوه پديدآيى فردى آن چگونه است; يعنى پرخاشگرى چگونه در زندگى فردى تحول يافته است و نقش عوامل گوناگون محيطى و ارثى و تعامل آنها چه تاثيرى در بروز اين رفتار دارد.در نهايت، بايد به فهم كنش آن و تاريخچه پديدآيى نوعى آن پرداخت.براى پاسخ به اين سؤالات، نيازمند بررسى رويكردهاى گوناگونى هستيم كه محققان درباره پرخاشگرى دارند.بنابراين، به تحقيقات انجام شده مبتنى بر هر رويكرد اشاره مىشود تا زمينه براى يك جمع بندى كلى با توجه به ديدگاه هاى گوناگون فراهم شود:
1- جنبه فيزيولوژيكى (عصب شناختى، زيست شيميايى)
محركهايى كه رفتار پرخاشگرانه را موجب مىشود در دو نظام از اهميت ويژه اى برخوردار است.يكى نظام عصبى و ديگرى نظام غدد درونريز.
الف.نظام عصبى: تحقيقات نشان مىدهد كه مناطق گوناگونى در مغز از جمله و دستگاه كنارى (ليمبيك) (20) به صورت يك مجموعه هماهنگ عمل مىكنند و در مهار و يا ايجاد رفتارهاى هيجانى نقش مهمى ايفا مى نمايند. (21)
بخش ديگرى از مغز، كه با رفتار پرخاشگرانه ارتباط دارد، «قشر پيشانى (22) يا قدامى» است.اين قسمت با كاركردهاى گوناگون و بسيار مهمى مانند حل مساله، استدلال، نقشه كشيدن و همچنين فعاليتهاى هيجانى ارتباط نزديك دارد. (23)
همچنين تخريب قطعه گيجگاهى رفتار پرخاشگرانه را در انسان ايجاد مىكند. (24)
ب.نظام غدد درونريز: جولين (Julian, T.) و مك نرى (Mchenery. P. c., 1989) در يك بررسى آزمايشگاهى، به اين نتيجه رسيدند كه افزايش تستوسترون (25) در سطح خون موجب پرخاشگرى مىشود.علاوه بر هورمون تستوسترون، آندروژن (26) و پروژسترون (27) همراه با استروژن نيز در بروز افزايش رفتار پرخاشگرانه مؤثرند.بررسىهاى ديگر نشان مىدهد كه اختلال در تركيب و يا انتشار كاتكول آمينها (28) و سروتونين (29) نيز تغييرات خلقى را موجب مىشوند و بر رفتارهاى هيجانى از جمله پرخاشگرى تاثير مىگذارند. (30)
در مجموع، تاخير رشديافتگى در نظام عصبى مركزى، آسيبهاى عصب شناختى و هورمونى و ديگر اختلالهاى زيست شيميايى و انتقال ارثى در منظومه علت هاى زيست شناختى پرخاشگرى قرار دارند و در محركهايى كه زيربناى رفتار پرخاشگرانه را تشكيل مى دهد سهيم اند.
2- جنبه ناكامى (31)
بر اساس اين رويكرد، پرخاشگرى همواره نتيجه ناكامى است و وقوع رفتار پرخاشگرانه همواره دال بر وجود ناكامى است.به عبارت ديگر، در اين رويكرد، ناكامى به منزله حالتى تعريف شده است كه بر اثر بازدارى پاسخ معطوف به هدف به وجود مىآيد و رابطه بين پرخاشگرى و ناكامى رابطه يك به يك فرض شده است.
با گذشت زمان اين رويكرد مورد نقد قرار گرفت و محققانى مانند بركوويتز (1992) اين مطلب را طرح كردند كه تعدد ناكامىها همواره افزايش پرخاشگرى را در پى ندارد، بلكهرابطهاىمنحنىوار بين تعداد ناكامىها و رفتار پرخاشگرانه وجود دارد; يعنى پرخاشگرى به عنوانپاسخ به ناكامى تا حدى با شمار ناكامى افزايش مى يابد، ولى سپس رو به كاهش مى گذارد.
چرا چنين رابطه اى حاصل مى شود؟ به نظر مىرسد كه انتظارات، پاسخ عمدهاى به اين پرسش باشند; بدين معنا كه با افزايش شمار ناكامىها، شخص انتظار وقوع آنها را دارد. بنابراين، هنگامى كه يك ناكامى تكرار شود، واكنش نسبت به آن كاهش مى يابد. به عبارت ديگر، ناكامى هاى مورد انتظار، واكنشهاى هيجانى خفيفترى ايجاد مىكنند تا ناكامى هاى غير منتظره.محققان براى تبيين اين موضوع، به چند دليل استناد كرده اند:
1.ممكن است فرد درنتيجه انتظار عوامل ناكام كننده به تغيير اعمال يا حتى اهداف خود بپردازد و در نتيجه، ناكامى كمترى تجربه كند.
2.ناكامى ها ممكن است كمتر از سطح انتظار فرد ارزشيابى شوند. (32)
3.ممكن است فرد ناكام شونده به جاى رفتار پرخاشگرانه به فكر دستيابى براى پيدا كردن راههاى ديگرى غير از پرخاشگرى بيفتد تا به هدفش برسد. (33)
3- جنبه يادگيرى اجتماعى
بندورا (Bandura. A., 1963) در انتقادى بر نظريه ناكامى - پرخاشگرى، اظهار مى دارد: اگرچه ناكامى به منزله تقويت مثبت، باافزايش انگيزشى كه درتشديد موقت يك پاسخ منعكس مى شود مرتبط است، اما اهميت پاسخ ناكامى به آموزش اجتماعى اوليه آزمودنى - به شيوه هاى تقويت و الگوبردارى از پيش تجربه شده - مبتنى است. (34)
به طور كلى، مى توان گفت: از ديدگاه يادگيرى اجتماعى، پرخاشگرى يا عدم پرخاشگرى يك شخص، در موقعيتى خاص به عوامل بىشمارى از جمله تجربه هاى گذشته، تقويتهاى كنونى، نوع الگوى مشاهده شده كه رفتار پرخاشگرى را انجام مىدهد (الگوى زنده، فيلم، نمايش و مانند آن) و متغيرهايى كه افكار و ادراكهاى او را شكل مىدهد، همچنين به متغيرهاى محيطى و اجتماعى وابسته است.
بر اساس رويكرد بندورا، پرخاشگرى شكلى از رفتار اجتماعى است كه ياد گرفته مى شود و بروز آن در هر موقعيت، به عواملى از قبيل تجربه هاى افراد پرخاشگر، تقويتهاى كنونى براى پرخاشگرى و بسيارى از عوامل شناختى و اجتماعى، كه ادراك مطلوب بودن رفتار پرخاشگرانه را تعيين مىكند، بستگى دارد.
4- جنبه شناختى
شاختر (Schachter, S.) و سينگر Singer, J. E., 1962) بر نقش شناخت در بروز حالتهاى هيجانى تاكيد مىورزند و معتقدند كه شناخت و تحريك با هم و به صورت وحدت يافته منجر به بروز رفتارهاى هيجانى مىگردند، هر چند هر يك از آنها مىتواند به صورت مستقل وجود داشته باشد.اين محققان بر اين باورند كه:
1.شناخت موجب تغييرات جسمانى و رفتارى مى شود;
2.هيجانات در چارچوب شناختى مطرح مى گردد;
3.به تمام عوامل بيرونى و درونى كه به ما امكان مىدهد به شناخت هيجانات نايل آييم، بايد توجه داشت.
شاختر بر اين باور است كه در هر هيجانى، يك تخليه سمپاتيكى در كار است و اين تخليه طى موقعيتى كه شخص آن را تجربه مىكند مشخص مىشود.به عبارت ديگر، شناخت راهنماى برپايى فيزيولوژيكى مى گردد.بنابراين، در شرايط عادى و روزمره، شناخت ها و بر پايى ها به شدت با هم ارتباط متقابل دارند. (35)
همزمان با مباحثشاختر محققان ديگر مانند لازاروس (Lazarus. Rs) و آرنولد (Arnold, سازه «ارزيابى» (36) را به عنوان شناخت هايى كه بين محرك و پاسخ مداخله مىكنند، مطرح كردند.«ارزيابى» به اين معناست كه ما براى موقعيتهاى محيطى اطراف خويش، معنايى قايل مىشويم، خواه اين معنا براى ما خوب يا بد، باارزش يا بىارزش باشد. آرنولد و لازاروس معتقدند كه ارزيابى محرك براى پديدايى هيجانى ضرورى است.به عقيده آرنولد (1960 - 1970) كليه محركهاى هيجانى پيش از اينكه منجر به پاسخهاى هيجانى شوند، در مراكز عالى مغز مورد ارزيابى قرار مىگيرند و پس از آنكه براى محرك هيجانى، پاسخ مناسب تشخيص داده شد، از طريق تالاموس و هيپوتالاموس به تحريك هيجانى، پاسخ هيجانى لازم داده مىشود.پس از ظهور پاسخ هيجانى، مراكز عالى مغز مجددا به ارزيابى مىپردازد.لازاروس معتقد است كه تصور هيجان بدون شناخت، كار بسيار دشوارى است. و هيجانها بدون شناخت قبلى و تعبير و تفسير محركها امكانپذير نيستند. (37)
عوامل مؤثر بر پرخاشگرى
به طور كلى، عوامل مؤثر بر پرخاشگرى را به سه دسته مىتوان تقسيم كرد:
الف - عوامل زيست شناختى
1.مواد زيست شيميايى: در اين زمينه، مىتوان به تحقيقات جالين و مك نرى كه در پژوهشهاى خود به اين نتيجه رسيدند كه افزايش تستوسترون در سطح خون موجب پرخاشگرى مىشود يا كاهش سروتونين موجب تغييرات بدخلقى مىگردد و بر بروز رفتارهاى هيجانى از جمله پرخاشگرى تاثير دارد، اشاره كرد;
2.گرما: براى مثال، پژوهشهاى بارون و بل در 1977;
3.برانگيختگى جنسى: براى مثال، پژوهش هاى بارون و بريانت (Bryant, J. H. ;1972)
4.الكل: براى مثال، پژوهش هاى لئونارد (Leonard, D. G. B. 1983)
ب - عوامل روانشناختى
1.افسردگى: براى مثال، پژوهش هاى بوهيم (Bohime, D. 1966)
2.الگوى شخصيت: براى مثال، پژوهش هاى ماتيوس) ;(Mattews, K.A.1989)
3.تاثير حرمتخود: براى مثال، پژوهشهاى رنزى ;(Renzi, D. 1984)
4.تاثير احساس گناه: (38) براى مثال، پژوهش هاى مانزى (
Manzy, H. 1991
ج - عوامل فرهنگى - اجتماعى - اقتصادى و محيطى
1.خانواده: براى مثال، پژوهشهاى فريم ;(Frame, N. 1974)
2.تسليح: وقتى فرد مسلح باشد، امكان رفتار پرخاشگرانه در او تقويت مىشود.براى مثال، پژوهش هاى بركوويتز در 1974;
3.فقر: براى مثال، پژوهش هاى ويليامز ;(Williamz, R. L. 1984)
4.تاثيرات الگويى: براى مثال، پژوهش هاى بندورا در 1973;
5.تاثيرات پاداش و تاييد اجتماعى: براى مثال، پژوهش هاى بندورا در 1973 كه در نظريه يادگيرى اجتماعى مطرح شد;
6.تاثير وسايل ارتباط جمعى: براى مثال، پژوهش هاى بركوويتز در 1984. (39)
ارتباط پرخاشگرى با مؤلفه هاى شخصيت
آنچه امروزه از ناحيه انديشمندان و پژوهشگران پذيرفته شده اين است كه رفتار پرخاشگرانه با مؤلفه هاى شخصيتى در ارتباط است; يعنى زيرساخت رفتار پرخاشگرانه مؤلفه هاى شخصيتى افراد است.اما آنچه اهميت دارد شناسايى مؤلفه هايى است كه با پرخاشگرى ارتباط دارد.تحقيقاتى كه در سالهاى اخير مشخصا در اين زمينه انجام شده است (40) به نتايج چشمگيرى در اين زمينه دست يافته اند. نتايج حاصل از اين تحقيقات نشان مى دهد كه رگه هاى اصلى پرخاشگرى را در مؤلفه هاى اضطرابى بايد جست وجو كرد.مؤلفه هاى اضطرابى (شامل مجموع مؤلفه هاى مرتبه دوم (41) اضطراب (Anxiety) يعنى تنش Q4 ،تحريك پذيرى D ،نگرانى O ،ناپايدارى هيجانى C ، محدوديت در خود نظمدهى Q3 و ترس و كمرويى H (42) به عنوان هسته مركزى اختلال رفتار پرخاشگرانه بازشناخته شدهاند، به عبارت ديگر، معلوم گرديده است كه تجربههاى اضطرابى و روان آزردگى، كه اصلىترين زمينه ساز بروز رفتار پرخاشگرانه است، در نوجوانان پسر و دختر موجود مىباشد.
البته بايد به اين نكته توجه داشت كه «اضطراب» به منزله بخشى از زندگى هر انسان، در همه افراد در حدى اعتدالآميز وجود دارد و در اين حد، به عنوان پاسخى سازش يافته تلقى مىشود، به گونه اى كه مى توان گفت: اگر اضطراب نبود، به قول استيفن (Stephen, M. P, 1982) همه ما پشت ميزهاي مان به خواب مى رفتيم. (43)
بنابراين، فقدان اضطراب ممكن استبراى ما مشكلات قابل توجهى ايجاد كند; زيرا اضطراب است كه ما را وامى دارد تا براى معاينه اى كلى به پزشك مراجعه كنيم، كتابهايى را كه از كتابخانه يا دوستانمان به عاريت گرفته ايم بازگردانيم، در يك جاده لغزنده با احتياط رانندگى كنيم و بدينسان، زندگى طولانى تر، سازنده تر و بارورترى داشته باشيم.از اينرو، اضطراب به منزله بخشى از زندگى هر انسان، يكى از مؤلفه هاى ساختار شخصيت وى را تشكيل مىدهد و از اين زاويه است كه برخى از اضطراب هاى دوران كودكى و نوجوانى را مىتوان بهنجار دانست و تاثير مثبت آنها را بر فرايند تحول پذيرفت; چرا كه اين فرصت را براى افراد فراهم مىكند تا محرك سازشى خود را در جهت مواجهه با منابع فشارآور (44) و اضطراب انگيز گسترش دهند.به عبارت ديگر، مىتوان گفت كه اضطراب در برخى مواقع، سازندگى و خلاقيت ايجاد مىكند، امكان تجسم موقعيتها و سلطه بر آنها را فراهم مىآورد و يا شخص را برمى انگيزد تا به طور جدى با مسؤوليت مهم آماده شدن براى يك امتحان يا پذيرفتن يك وظيفه اجتماعى مواجه شود و با موفقيت آن را به انجام رساند. (45)
به عكس، اضطراب مرضى نيز وجود دارد; اگرچه حدى از اضطراب مى تواند سازنده و مفيد باشد، اما اين حالت اگر جنبه مزمن و مداوم بيابد، در اين صورت، نه تنها نمىتوان آن را پاسخ سازشيافته دانست، بلكه بايد آن را به منزله شكست، سازش يافتگى و استيصال گسترده اى تلقى كرد كه فرد را از بخش عمده اى از امكاناتش محروم مى كند. (46)
اضطراب در سطح رفتار، به صورتهاى گوناگونى ظاهر مىشود كه از جمله آنها خشم و تخريبگرى است كه اينها خود جلوه هايى از پرخاشگرى هستند.خشم به عنوان يك شيوه بيان اضطراب فراوان ديده مىشود و در بيشتر مواقع، وجود يك اضطراب شديد، نه تنها انسان (كودك) را دچار ناپايدارى هيجانى مىكند، بلكه موجب مىشود تا در برابر جزئىترين سرزنشها يا تذكرها، حساسيت نشان دهد و به صورت مكرر دچار خشم شود.اين خشمهاى ناگهانى، كه احساس گنهكارى را در پى دارند، واكنشهاى منفى اطرافيان را برمى انگيزد. (47) اين برخوردهاى منفى همچنين موجب تشديد هيجان خشم مىشود.گاهى فرد مضطرب ممكن است دستبه تخريبگرى بزند و نتواند خود را مهار كند و اطرافيان را مجبور سازد تا نقش مهاركننده را ايفا نمايند.در چنين مواقعى، فرد مضطرب به احساس ايمنى و اطمينان خاطرى بيشتر از هر زمان ديگر نياز دارد تا از اين طريق بتواند احساس گنهكارى خود را كاهش دهد.
پى نوشتها:
1- Aggressiveness.
2- Ch. A. Rycroft, Critical Dicitionary of Psychoanalysis.
3- ستور - 1991
4- ر.ك.به: عباسعلى الهيارى، تعيين پرخاشگرى نوجوانان بر حسب مؤلفههاى شخصيت و بررسى رابطه اين مؤلفهها و سطح پرخاشگرى با مؤلفههاى شخصيتى پدران و تاثيرانگارى تنيدگىزدايى بر پرخاشگرى، پاياننامه دكترى دانشكده علوم انسانى دانشگاه تربيت مدرس، تهران، 1376
5- W. Mc. Dougall, Introduction to Social Psychology (London, Melhuen,1908), P., ?
6&7- Bandura, Aggression and Social Heanning Analysis ([renrice Hall)
8- Deach instnct (Thanatos).
9 و 10- نگارنده، سطح پرخاشگرى و ارتباط آن با مؤلفههاى شخصيت دانشآموزان دختر و پسر دبيرستان، پاياننامه كارشناسى ارشد، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى رحمه الله قم، 1378، ص 19
11- Endogenous.
12- Exagenous.
13- پريرخ دادستان، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى، تهران، دانشگاه تهران، ش 105 و 108 (پاييز 1376) ، ص 235 - 241
14- instrumental.
15- Impulsive aggression.
16&17- L. kapplan Sadock, Ssynopsis of Psychiatry Behavior Sciences And Children Psychiatrye New York.
18- R. A. Baron etal, Exploriny Social Psychology, Ed (Bascon, Allaun and Bacon)
19- هيپوتالاموس (Hypothalamus) به بخشى از مغز گفته مىشود كه در مجاورت كف بطن سوم و طرف داخلى تالاموس و ناحيه فوقانى غده هيپوفيز قرار دارد.براى مطالعه بيشتر، ر.ك.به: على روحانى، فيزيولوژى اعصاب و روان، ص 72 به بعد.
20- ليمبيك (Limbic) قسمت ديگرى از مغز است كه از بخشهاى گوناگونى ساخته شده. دستگاه ليمبيك همراه با هيپوتالاموس به صورت يك مجموعه هماهنگ عمل مىكند و در مهار رفتارهاى هيجانى نقش اساسى دارد.
21- على حائرى روحانى، فيزيولوژى اعصاب و غدد، چاپ سوم، تهران، سمت، 1372، ص 72 و 73/گايتون و جان هال، فيزيولوژى پزشكى، ترجمه فرخ شادان، چاپ نهم، چهر، 1376، ص1119
22- Forontal Cortex.
23- به نقل از كاردوس، فصل پانزدهم، روانشناسى شخصيت، 1998
24- فديو، 1977 به نقل از گلداشتين و كلر 1987
25- تستوسترون (Testosterone) يكى از هورمونهاى مردانه جنسى است كه از غدد جنسى و نيز از غدد فوق كليه ترشح مىشود و در شكلگيرى صفات ثانويه جنسى مردانه نقش مهمى دارد.
26- آندروژن (Androgen) هورمون جنسى مردانه است كه از غده فوق كليه و بعضى ديگر از نقاط جنسى بدن ترشح مىشود.
27- پروژسترون (Progesterone) يكى از هورمونهاى جنسى زنانه است كه از اندامهاى جنسى و به وسيله يافته هاى فوليكول و به مقدار زياد به وسيله جسم زرد و نيز پس از تشكيل جفت از اين اندام ترشح مىشود.
28- كاتكول آمينها (Pathecolamine) هورمونهاى اپى نفرين و نوراپى نفرين هستند كه از بخش ميانى غده فوق كليه ترشح مىشوند.
29- سروتونين (Serotonin) مادهاى است كه از نورونهايى ترشح مىشود كه در هسته هاى سجافى خط وسط قسمت تحتانى پل مغزى و بصل النخاع قرار دارند.(ر.ك.به: گايتون، فيزيولوژى پزشكى، ترجمه فرخ شادان، ج 2، ص 1133.)
30- كاپلان سادوك، خلاصه روانپزشكى، ترجمه پورافكارى، 1993
31- Frustration.
32- بركوويتز 1962، روانشناسى اجتماعى، ترجمه محمدحسين فرجاد و عباس محمدى اصل، چ اول، انتشارات اساطير، 1372.
33- محمدكريم خداپناهى، انگيزش و هيجان، سمت، 1376، ص 102 الى 104
34- عباسعلى الهيارى، پيشين، ص 52
35- محمدكريم خداپناهى، پيشين، ص ص 212 الى 214
36- Appraisal.
37- همان، ص 212 الى 214
38- Guilt.
39- نگارنده، پيشين، ص 46 و 47
40- نگارنده، پيشين/عباسعلى الهيارى، پيشين
41- منظور از عوامل مرتبه دوم اين است كه بيشتر عواملى كه در زمينه شخصيتبه دست آمدهاند، مستقل نيستند و اين بدان معناست كه از نظر رياضى، همبستگى هايى بين اشباع هاى عوامل وجود دارند.بايد چنين نتيجه گرفت كه اين عوامل خود توسط علل ديگرى، كه جزئا در چند عامل - به اصطلاح - نخستين مشتركند، تعيين شدهاند.پس يك بار ديگر به تحليل عوامل دست زد تا به عوامل اساسىترى، كه اصطلاحا رتبه دوم ناميده مىشوند، دستيافت.
42- براى توضيح بيشتر، مىتوانيد ر.ك.به: بيمارىهاى روانى، اثر كراژ.ژ، ترجمه پريرخ دادستان و محمود منصور.
43- به نقل از كامر 1995، براى اطلاع بيشتر، ر.ك.به: پريرخ دادستان، روانشناسى مرضى تحولى از كودكى تا بزرگسالى، ج اول، ص 60
44- Stressor.
45،46- پريرخ دادستان، پيشين، جاول، ص 59 - 60
47- همان، ص 66
نویسنده:ابوالقاسم بشيرى
"هدف جهان و زندگانی انسان خوشبختی نیست بلکه رسیدن به خودآگاهی یا آزادی است" (هگل)