پرخاشگرى و عوامل موثر بر آن

 

تعاريف پرخاشگرى

پيش از بيان تعاريف، معناى لغوى «پرخاشگرى‏» (1) را مورد بررسى قرار مى‏ دهيم. رايكرافت (Rycroft, Ch.A.1968) در واژه‏ نامه انتقادى روان‏ تحليل‏گرى (2) خود، پس از ذكر معناى پرخاشگرى به عنوان پويايى، ابراز وجود، وسعت فكر و كشانندگى، اشاره مى‏ كند كه اين اصطلاح از واژه لاتين ad-gradior گرفته شده كه به معناى «به طرف جلو حركت مى‏كنم‏» است.واژه‏ هاى ديگرى كه از همين ريشه اشتقاق‏ يافته عبارتند از: , Regress ,Egress Progress و ;Ingress واژه‏ هايى كه حركت ‏به طرف جلو، خارج، عقب و داخل را نشان‏ مى‏ دهند. (3) كلمه Aggradi يا صورت انگليسى منسوخ آن Toaggress فعل لازم است كه مى‏تواند با فاعل به كار رود، اما با مفعول به معناى به كسى حمله بردن، نمى‏ تواند كارايى داشته باشد. (4)

مك دوگال (MC Doougall, W.1908) در كتاب روان‏شناسى اجتماعى، پرخاشگرى را به گروه ييل (Yale Group, 1939) هر رفتار ناشى از ناكامى را پرخاشگرانه تلقى نموده ‏اند. (6) بندورا (Bandura A., 1974) اعمالی را كه ‏به ‏آسيب‏ شخصى‏ روان‏شناختى يا جسمانى - يا تخريب مالى منجر مى‏ شود، پرخاشگرانه دانسته است. (7) براى آدلر (Adler A.) ،پرخاشگرى در هرگونه تجلى «ميل به قدرت‏» ابراز مى‏گردد. فرويد «غريزه مرگ‏» (8) در رفتار هشيارانه را پرخاشگرى دانسته است. (9) بركوويتز (Berkawits S., 1979) پرخاشگرى را عملى مى‏داند كه به آسيب‏ رسانى عمدى به ديگران منتهى مى‏گردد. (10)

به نظر مى‏آيد هر رفتار عمدى - اعم از كلامى يا غيركلامى - كه منجر به آسيب رساندن شخصى - روان‏شناختى يا جسمانى - يا تخريب ‏مالى به‏ خود و ديگران براى رسيدن به هدفى و يا به منظور تخليه هيجانى باشد پرخاشگرى است.

 

طبقه‏ بندى پرخاشگرى

از ديدگاه كلى، مى‏توان گفت كه دو نوع پرخاشگرى بازشناخته و تعريف شده ‏اند: پرخاشگرى درونزاد (11) يا سرشتى و پرخاشگرى برونزاد (12) يا واكنشى. اما پس از ايجاد چنين تمايزى، باز هم مساله وجود و عدم غريزه پرخاشگرى در انسان پابرجا مى‏ ماند. (13) بركوويتز در سطح انسانى، پرخاشگرى ابزارى (14) را از پرخاشگرى برانگيخته (15) بازشناخته و پرخاشگرى را به منزله رفتارى تلقى كرده است كه به هدف وارد كردن آسيب به شخصى يا شيئى صورت مى‏پذيرد و ممكن است آشكار (در سطح جسمانى و كلامى) يا ناآشكار (در سطح فكر) باشد.

رفتار پرخاشگرانه در انسان، پديده‏ اى متكثر است كه در گستره ‏اى از موقعيت‏هاى تنش ‏زا، سازش ‏نايافتگى‏ ها و اختلال‏ هاى عصب‏ شناختى‏ و روانى‏ به‏ منزله‏ شيوه ‏واكنش غالب رخ مى ‏نمايد. از اين‏رو، به ميزان شيوع آن در برخى جوامع اشاره مى‏ شود:

 

فراوانى پرخاشگرى 

بر اساس گزارش دايره آگاهى فدرال امريكا در سال 1988، 1566220 مورد جرايم خشونت‏ آميز از قبيل تجاوز به عنف، سرقت، اعمال زور و تهاجم منجر به ضرب و جرح روى داده است.مقايسه اين آمار با يك سال قبل از آن، 16% افزايش را نشان مى ‏دهد. (16)

بر پايه گزارشى كه از مركز جرم‏ شناسى اداره تحقيقات فدرال (FBI) چهار سال بعد - يعنى 1992 - ارائه شد، ميزان جرم و جنايت‏به رقمى بالغ بر 1932274 فقره رسيده است. از اين تعداد 109063 فقره تجاوز به عنف و 23760 فقره مربوط به آدم‏كشى بوده است.تحقيقات نشان مى‏دهد كه ميزان جرم و خشونت در مناطق شهرى بيش از مناطق روستايى است. آدم‏كشى در بين كسانى كه همديگر را مى‏ شناسند شايع‏تر بوده و بيش از 50% آن با اسلحه گرم صورت گرفته است.در امريكا، آدم‏كشى دومين علت مرگ و مير در بين سنين 15 تا 24 سالگى است. آدم‏كشى در بين گروه‏ هايى كه از نظر اجتماعى - اقتصادى در سطح پايين‏ ترى هستند، شايع‏تر است. (17)

يكى از بدترين پيامدهاى پرخاشگرى، جنگ‏ها و خشونت‏ هاى بين انسان‏هاست.اين موضوع در سطح جهانى و گستره وسيعى از زندگى اجتماعى بشر در طول تاريخ مشاهده مى‏شود. تحقيقات نشان مى‏دهد كه در خلال 5600 سال تاريخ مدون انسان، 14600 جنگ به ثبت رسيده است كه طول آن بيش از 6/2% كل سال‏هاى عمر بشر است. (18)

 

پژوهش‏هاى انجام شده در زمينه پرخاشگرى

بدون شك، تبيين پرخاشگرى مستلزم بررسى رويكردهاى نظرى گوناگونى است كه محققان درباره پرخاشگرى دارند.در اين زمينه، ابتدا اين سؤال به ذهن متبادر مى‏ شود كه محرك‏ها و تشكل‏هاى زيربنايى اين رفتار چيست.سپس بايد ديد نحوه پديدآيى فردى آن چگونه است; يعنى پرخاشگرى چگونه در زندگى فردى تحول يافته است و نقش عوامل گوناگون محيطى و ارثى و تعامل آن‏ها چه تاثيرى در بروز اين رفتار دارد.در نهايت، بايد به فهم كنش آن و تاريخچه پديدآيى نوعى آن پرداخت.براى پاسخ به اين سؤالات، نيازمند بررسى رويكردهاى گوناگونى هستيم كه محققان درباره پرخاشگرى دارند.بنابراين، به تحقيقات انجام شده مبتنى بر هر رويكرد اشاره مى‏شود تا زمينه براى يك جمع‏ بندى كلى با توجه به ديدگاه‏ هاى گوناگون فراهم شود:

1- جنبه فيزيولوژيكى (عصب شناختى، زيست‏ شيميايى)

محرك‏هايى كه رفتار پرخاشگرانه را موجب مى‏شود در دو نظام از اهميت ويژه ‏اى برخوردار است.يكى نظام عصبى و ديگرى نظام غدد درون‏ريز.

الف.نظام عصبى: تحقيقات نشان مى‏دهد كه مناطق گوناگونى در مغز از جمله و دستگاه كنارى (ليمبيك) (20) به صورت يك مجموعه هماهنگ عمل مى‏كنند و در مهار و يا ايجاد رفتارهاى هيجانى نقش مهمى ايفا مى ‏نمايند. (21)

بخش ديگرى از مغز، كه با رفتار پرخاشگرانه ارتباط دارد، «قشر پيشانى (22) يا قدامى‏» است.اين قسمت ‏با كاركردهاى گوناگون و بسيار مهمى مانند حل مساله، استدلال، نقشه ‏كشيدن‏ و همچنين‏ فعاليت‏هاى هيجانى ارتباط نزديك دارد. (23)

همچنين تخريب قطعه گيجگاهى رفتار پرخاشگرانه را در انسان ايجاد مى‏كند. (24)

ب.نظام غدد درون‏ريز: جولين (Julian, T.) و مك نرى (Mchenery. P. c., 1989) در يك بررسى آزمايشگاهى، به اين نتيجه رسيدند كه افزايش تستوسترون (25) در سطح خون موجب پرخاشگرى مى‏شود.علاوه بر هورمون تستوسترون، آندروژن (26) و پروژسترون (27) همراه با استروژن نيز در بروز افزايش رفتار پرخاشگرانه مؤثرند.بررسى‏هاى ديگر نشان مى‏دهد كه اختلال در تركيب و يا انتشار كاتكول آمين‏ها (28) و سروتونين (29) نيز تغييرات خلقى را موجب مى‏شوند و بر رفتارهاى هيجانى از جمله پرخاشگرى تاثير مى‏گذارند. (30)

در مجموع، تاخير رشديافتگى در نظام عصبى مركزى، آسيب‏هاى عصب‏ شناختى و هورمونى و ديگر اختلال‏هاى زيست‏ شيميايى و انتقال ارثى در منظومه علت‏ هاى زيست‏ شناختى پرخاشگرى قرار دارند و در محرك‏هايى كه زيربناى رفتار پرخاشگرانه را تشكيل مى‏ دهد سهيم اند.

2- جنبه ناكامى (31)

بر اساس اين رويكرد، پرخاشگرى همواره نتيجه ناكامى است و وقوع رفتار پرخاشگرانه همواره دال بر وجود ناكامى است.به عبارت ديگر، در اين رويكرد، ناكامى به منزله حالتى تعريف شده است كه بر اثر بازدارى پاسخ معطوف به هدف به وجود مى‏آيد و رابطه بين پرخاشگرى و ناكامى رابطه يك به يك فرض شده است.

با گذشت زمان اين رويكرد مورد نقد قرار گرفت و محققانى مانند بركوويتز (1992) اين مطلب را طرح كردند كه تعدد ناكامى‏ها همواره افزايش پرخاشگرى را در پى ندارد، بلكه‏رابطه‏اى‏منحنى‏وار بين تعداد ناكامى‏ها و رفتار پرخاشگرانه وجود دارد; يعنى پرخاشگرى به عنوان‏پاسخ به ناكامى تا حدى با شمار ناكامى افزايش مى ‏يابد، ولى سپس رو به‏ كاهش‏ مى‏ گذارد.

 

چرا چنين رابطه ‏اى حاصل مى‏ شود؟ به نظر مى‏رسد كه انتظارات، پاسخ عمده‏اى به اين پرسش باشند; بدين معنا كه با افزايش شمار ناكامى‏ها، شخص انتظار وقوع آن‏ها را دارد. بنابراين، هنگامى كه يك‏ ناكامى تكرار شود، واكنش نسبت ‏به آن كاهش ‏مى ‏يابد. به‏ عبارت ديگر، ناكامى‏ هاى مورد انتظار، واكنش‏هاى هيجانى خفيف‏ترى ايجاد مى‏كنند تا ناكامى‏ هاى غير منتظره.محققان براى تبيين اين موضوع، به چند دليل استناد كرده‏ اند:

1.ممكن ‏است‏ فرد درنتيجه ‏انتظار عوامل ناكام ‏كننده به تغيير اعمال يا حتى اهداف خود بپردازد و در نتيجه، ناكامى كم‏ترى تجربه كند.

2.ناكامى‏ ها ممكن است كم‏تر از سطح انتظار فرد ارزش‏يابى شوند. (32)

3.ممكن است فرد ناكام‏ شونده به جاى رفتار پرخاشگرانه به فكر دست‏يابى براى پيدا كردن راه‏هاى ديگرى غير از پرخاشگرى بيفتد تا به هدفش برسد. (33)

3- جنبه يادگيرى اجتماعى

 بندورا (Bandura. A., 1963) در انتقادى بر نظريه ناكامى - پرخاشگرى، اظهار مى‏ دارد: اگرچه ناكامى به‏ منزله تقويت مثبت، باافزايش انگيزشى كه درتشديد موقت ‏يك پاسخ منعكس‏ مى ‏شود مرتبط است، اما اهميت پاسخ ناكامى به آموزش اجتماعى اوليه آزمودنى - به شيوه ‏هاى تقويت و الگوبردارى از پيش تجربه شده - مبتنى است. (34)

به طور كلى، مى‏ توان گفت: از ديدگاه يادگيرى اجتماعى، پرخاشگرى يا عدم پرخاشگرى يك شخص، در موقعيتى خاص به عوامل بى‏شمارى از جمله تجربه‏ هاى گذشته، تقويت‏هاى كنونى، نوع الگوى مشاهده شده كه رفتار پرخاشگرى را انجام مى‏دهد (الگوى زنده، فيلم، نمايش و مانند آن) و متغيرهايى كه افكار و ادراك‏هاى او را شكل مى‏دهد، همچنين به متغيرهاى محيطى و اجتماعى وابسته است.

بر اساس رويكرد بندورا، پرخاشگرى شكلى از رفتار اجتماعى است كه ياد گرفته مى‏ شود و بروز آن در هر موقعيت، به عواملى از قبيل تجربه‏ هاى افراد پرخاشگر، تقويت‏هاى كنونى براى پرخاشگرى و بسيارى از عوامل شناختى و اجتماعى، كه ادراك مطلوب بودن رفتار پرخاشگرانه را تعيين مى‏كند، بستگى دارد.

4- جنبه شناختى

شاختر (Schachter, S.) و سينگر Singer, J. E., 1962) بر نقش شناخت در بروز حالت‏هاى هيجانى تاكيد مى‏ورزند و معتقدند كه شناخت و تحريك با هم و به صورت وحدت يافته منجر به بروز رفتارهاى هيجانى مى‏گردند، هر چند هر يك از آن‏ها مى‏تواند به صورت مستقل وجود داشته باشد.اين محققان بر اين باورند كه:

1.شناخت موجب تغييرات جسمانى و رفتارى مى‏ شود;

2.هيجانات در چارچوب شناختى مطرح مى ‏گردد;

3.به تمام عوامل بيرونى و درونى كه به ما امكان مى‏دهد به شناخت هيجانات نايل آييم، بايد توجه داشت.

شاختر بر اين باور است كه در هر هيجانى، يك تخليه سمپاتيكى در كار است و اين تخليه طى موقعيتى كه شخص آن را تجربه مى‏كند مشخص مى‏شود.به عبارت ديگر، شناخت راهنماى برپايى فيزيولوژيكى مى‏ گردد.بنابراين، در شرايط عادى و روزمره، شناخت‏ ها و بر پايى‏ ها به شدت با هم ارتباط متقابل دارند. (35)

هم‏زمان با مباحث‏شاختر محققان ديگر مانند لازاروس (Lazarus. Rs) و آرنولد (Arnold, سازه «ارزيابى‏» (36) را به عنوان شناخت‏ هايى كه بين محرك و پاسخ مداخله مى‏كنند، مطرح كردند.«ارزيابى‏» به اين معناست كه ما براى موقعيت‏هاى محيطى اطراف خويش، معنايى قايل مى‏شويم، خواه اين معنا براى ما خوب يا بد، باارزش يا بى‏ارزش باشد. آرنولد و لازاروس معتقدند كه ارزيابى محرك براى پديدايى هيجانى ضرورى است.به عقيده آرنولد (1960 - 1970) كليه محرك‏هاى هيجانى پيش از اين‏كه منجر به پاسخ‏هاى هيجانى شوند، در مراكز عالى مغز مورد ارزيابى قرار مى‏گيرند و پس از آن‏كه براى محرك هيجانى، پاسخ مناسب تشخيص داده شد، از طريق تالاموس و هيپوتالاموس به تحريك هيجانى، پاسخ هيجانى لازم داده مى‏شود.پس از ظهور پاسخ هيجانى، مراكز عالى مغز مجددا به ارزيابى مى‏پردازد.لازاروس معتقد است كه تصور هيجان بدون شناخت، كار بسيار دشوارى است. و هيجان‏ها بدون شناخت قبلى و تعبير و تفسير محرك‏ها امكان‏پذير نيستند. (37)

 

عوامل مؤثر بر پرخاشگرى

به طور كلى، عوامل مؤثر بر پرخاشگرى را به سه دسته مى‏توان تقسيم كرد:

الف - عوامل زيست‏ شناختى

1.مواد زيست‏ شيميايى: در اين زمينه، مى‏توان به تحقيقات جالين و مك نرى كه در پژوهش‏هاى خود به اين نتيجه رسيدند كه افزايش تستوسترون در سطح خون موجب پرخاشگرى مى‏شود يا كاهش سروتونين موجب تغييرات بدخلقى مى‏گردد و بر بروز رفتارهاى هيجانى از جمله پرخاشگرى تاثير دارد، اشاره كرد;

2.گرما: براى مثال، پژوهش‏هاى بارون و بل در 1977;

3.برانگيختگى جنسى: براى مثال، پژوهش‏ هاى‏ بارون و بريانت (Bryant, J. H. ;1972)

4.الكل: براى مثال، پژوهش‏ هاى لئونارد (Leonard, D. G. B. 1983)

ب - عوامل روان‏شناختى

1.افسردگى: براى مثال، پژوهش‏ هاى بوهيم (Bohime, D. 1966)

2.الگوى شخصيت: براى مثال، پژوهش‏ هاى‏ ماتيوس) ;(Mattews, K.A.1989)

3.تاثير حرمت‏خود: براى مثال، پژوهش‏هاى رنزى ;(Renzi, D. 1984)

4.تاثير احساس گناه: (38) براى مثال، پژوهش‏ هاى مانزى (

Manzy, H. 1991

 

ج - عوامل فرهنگى - اجتماعى - اقتصادى و محيطى

1.خانواده: براى مثال، پژوهش‏هاى فريم ;(Frame, N. 1974)

2.تسليح: وقتى فرد مسلح باشد، امكان رفتار پرخاشگرانه در او تقويت مى‏شود.براى مثال، پژوهش‏ هاى بركوويتز در 1974;

3.فقر: براى مثال، پژوهش‏ هاى ويليامز ;(Williamz, R. L. 1984)

4.تاثيرات الگويى: براى مثال، پژوهش‏ هاى بندورا در 1973;

5.تاثيرات پاداش و تاييد اجتماعى: براى مثال، پژوهش‏ هاى بندورا در 1973 كه در نظريه يادگيرى اجتماعى مطرح شد;

6.تاثير وسايل ارتباط جمعى: براى‏ مثال، پژوهش‏ هاى بركوويتز در 1984. (39)

 

ارتباط پرخاشگرى با مؤلفه‏ هاى شخصيت

آنچه امروزه از ناحيه انديشمندان و پژوهشگران پذيرفته شده اين است كه رفتار پرخاشگرانه با مؤلفه‏ هاى شخصيتى در ارتباط است; يعنى زيرساخت رفتار پرخاشگرانه مؤلفه ‏هاى شخصيتى افراد است.اما آنچه اهميت دارد شناسايى مؤلفه ‏هايى است كه با پرخاشگرى ارتباط دارد.تحقيقاتى كه در سال‏هاى اخير مشخصا در اين زمينه انجام شده است (40) به نتايج چشم‏گيرى در اين زمينه دست‏ يافته‏ اند. نتايج‏ حاصل از اين تحقيقات نشان‏ مى ‏دهد كه رگه‏ هاى اصلى پرخاشگرى را در مؤلفه‏ هاى اضطرابى بايد جست‏ وجو كرد.مؤلفه‏ هاى اضطرابى (شامل مجموع مؤلفه‏ هاى مرتبه دوم (41) اضطراب (Anxiety) يعنى تنش Q4 ،تحريك‏ پذيرى D ،نگرانى O ،ناپايدارى هيجانى C ، محدوديت در خود نظم‏دهى Q3 و ترس و كم‏رويى H (42) به عنوان هسته مركزى اختلال رفتار پرخاشگرانه بازشناخته شده‏اند، به عبارت ديگر، معلوم گرديده است كه تجربه‏هاى اضطرابى و روان‏ آزردگى، كه اصلى‏ترين زمينه‏ ساز بروز رفتار پرخاشگرانه است، در نوجوانان پسر و دختر موجود مى‏باشد.

البته بايد به اين نكته توجه داشت كه «اضطراب‏» به منزله بخشى از زندگى هر انسان، در همه افراد در حدى اعتدال‏آميز وجود دارد و در اين حد، به عنوان پاسخى سازش‏ يافته تلقى مى‏شود، به گونه ‏اى كه مى‏ توان گفت: اگر اضطراب نبود، به قول استيفن (Stephen, M. P, 1982) همه ما پشت ميزهاي مان به خواب مى‏ رفتيم. (43)

بنابراين، فقدان اضطراب ممكن است‏براى ما مشكلات قابل توجهى ايجاد كند; زيرا اضطراب است كه ما را وامى ‏دارد تا براى معاينه‏ اى كلى به پزشك مراجعه كنيم، كتاب‏هايى را كه از كتاب‏خانه يا دوستانمان به عاريت گرفته ‏ايم بازگردانيم، در يك جاده لغزنده با احتياط رانندگى كنيم و بدين‏سان، زندگى طولانى‏ تر، سازنده‏ تر و بارورترى داشته باشيم.از اين‏رو، اضطراب به منزله بخشى از زندگى هر انسان، يكى از مؤلفه‏ هاى ساختار شخصيت وى را تشكيل مى‏دهد و از اين زاويه است كه برخى از اضطراب‏ هاى دوران كودكى و نوجوانى را مى‏توان بهنجار دانست و تاثير مثبت آن‏ها را بر فرايند تحول پذيرفت; چرا كه اين فرصت را براى افراد فراهم مى‏كند تا محرك سازشى خود را در جهت مواجهه با منابع فشارآور (44) و اضطراب‏ انگيز گسترش دهند.به عبارت ديگر، مى‏توان گفت كه اضطراب در برخى مواقع، سازندگى و خلاقيت ايجاد مى‏كند، امكان تجسم موقعيت‏ها و سلطه بر آن‏ها را فراهم مى‏آورد و يا شخص را برمى‏ انگيزد تا به طور جدى با مسؤوليت مهم آماده ‏شدن براى يك امتحان يا پذيرفتن يك وظيفه اجتماعى مواجه شود و با موفقيت آن را به انجام رساند. (45)

به عكس، اضطراب مرضى نيز وجود دارد; اگرچه حدى از اضطراب مى‏ تواند سازنده و مفيد باشد، اما اين حالت اگر جنبه مزمن و مداوم بيابد، در اين صورت، نه تنها نمى‏توان آن را پاسخ سازش‏يافته دانست، بلكه بايد آن را به منزله شكست، سازش ‏يافتگى و استيصال گسترده‏ اى تلقى كرد كه فرد را از بخش عمده‏ اى از امكاناتش محروم مى‏ كند. (46)

اضطراب در سطح رفتار، به صورت‏هاى گوناگونى ظاهر مى‏شود كه از جمله آن‏ها خشم و تخريبگرى است كه اين‏ها خود جلوه‏ هايى از پرخاشگرى هستند.خشم به عنوان يك شيوه بيان اضطراب فراوان ديده مى‏شود و در بيش‏تر مواقع، وجود يك اضطراب شديد، نه تنها انسان (كودك) را دچار ناپايدارى هيجانى مى‏كند، بلكه موجب مى‏شود تا در برابر جزئى‏ترين سرزنش‏ها يا تذكرها، حساسيت نشان دهد و به صورت مكرر دچار خشم شود.اين خشم‏هاى ناگهانى، كه احساس گنه‏كارى را در پى دارند، واكنش‏هاى منفى اطرافيان را برمى‏ انگيزد. (47) اين برخوردهاى منفى همچنين موجب تشديد هيجان خشم مى‏شود.گاهى فرد مضطرب ممكن است دست‏به تخريبگرى بزند و نتواند خود را مهار كند و اطرافيان را مجبور سازد تا نقش مهاركننده را ايفا نمايند.در چنين مواقعى، فرد مضطرب به احساس ايمنى و اطمينان خاطرى بيش‏تر از هر زمان ديگر نياز دارد تا از اين طريق بتواند احساس گنه‏كارى خود را كاهش دهد. 

پى‏ نوشت‏ها:

1- Aggressiveness.

2- Ch. A. Rycroft, Critical Dicitionary of Psychoanalysis.

3- ستور - 1991

4- ر.ك.به: عباسعلى الهيارى، تعيين پرخاشگرى نوجوانان بر حسب مؤلفه‏هاى شخصيت و بررسى رابطه اين مؤلفه‏ها و سطح پرخاشگرى با مؤلفه‏هاى شخصيتى پدران و تاثيرانگارى تنيدگى‏زدايى بر پرخاشگرى، پايان‏نامه دكترى دانشكده علوم انسانى دانشگاه تربيت مدرس، تهران، 1376

5- W. Mc. Dougall, Introduction to Social Psychology (London, Melhuen,1908), P., ?

6&7- Bandura, Aggression and Social Heanning Analysis ([renrice Hall)

8- Deach instnct (Thanatos).

9 و 10- نگارنده، سطح پرخاشگرى و ارتباط آن با مؤلفه‏هاى شخصيت دانش‏آموزان دختر و پسر دبيرستان، پايان‏نامه كارشناسى ارشد، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى ‏رحمه الله قم، 1378، ص 19

11- Endogenous.

12- Exagenous.

13- پريرخ دادستان، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى، تهران، دانشگاه تهران، ش 105 و 108 (پاييز 1376) ، ص 235 - 241

14- instrumental.

15- Impulsive aggression.

16&17- L. kapplan Sadock, Ssynopsis of Psychiatry Behavior Sciences And Children Psychiatrye New York.

18- R. A. Baron etal, Exploriny Social Psychology, Ed (Bascon, Allaun and Bacon)

19- هيپوتالاموس (Hypothalamus) به بخشى از مغز گفته مى‏شود كه در مجاورت كف بطن سوم و طرف داخلى تالاموس و ناحيه فوقانى غده هيپوفيز قرار دارد.براى مطالعه بيش‏تر، ر.ك.به: على روحانى، فيزيولوژى اعصاب و روان، ص 72 به بعد.

20- ليمبيك (Limbic) قسمت ديگرى از مغز است كه از بخش‏هاى گوناگونى ساخته شده. دستگاه ليمبيك همراه با هيپوتالاموس به صورت يك مجموعه هماهنگ عمل مى‏كند و در مهار رفتارهاى هيجانى نقش اساسى دارد.

21- على حائرى روحانى، فيزيولوژى اعصاب و غدد، چاپ سوم، تهران، سمت، 1372، ص 72 و 73/گايتون و جان هال، فيزيولوژى پزشكى، ترجمه‏ فرخ ‏شادان، چاپ‏ نهم، چهر، 1376، ص‏1119

22- Forontal Cortex.

23- به نقل از كاردوس، فصل پانزدهم، روان‏شناسى شخصيت، 1998

24- فديو، 1977 به نقل از گلداشتين و كلر 1987

25- تستوسترون (Testosterone) يكى از هورمون‏هاى مردانه جنسى است كه از غدد جنسى و نيز از غدد فوق كليه ترشح مى‏شود و در شكل‏گيرى صفات ثانويه جنسى مردانه نقش مهمى دارد.

26- آندروژن (Androgen) هورمون جنسى مردانه است كه از غده فوق كليه و بعضى ديگر از نقاط جنسى بدن ترشح مى‏شود.

27- پروژسترون (Progesterone) يكى از هورمون‏هاى جنسى زنانه است كه از اندام‏هاى جنسى و به وسيله يافته ‏هاى فوليكول و به مقدار زياد به وسيله جسم زرد و نيز پس از تشكيل جفت از اين اندام ترشح مى‏شود.

28- كاتكول آمين‏ها (Pathecolamine) هورمون‏هاى اپى نفرين و نوراپى نفرين هستند كه از بخش ميانى غده فوق كليه ترشح مى‏شوند.

29- سروتونين (Serotonin) ماده‏اى است كه از نورون‏هايى ترشح مى‏شود كه در هسته‏ هاى سجافى خط وسط قسمت تحتانى پل مغزى و بصل النخاع قرار دارند.(ر.ك.به: گايتون، فيزيولوژى پزشكى، ترجمه فرخ شادان، ج 2، ص 1133.)

30- كاپلان سادوك، خلاصه روان‏پزشكى، ترجمه پورافكارى، 1993

31- Frustration.

32- بركوويتز 1962، روان‏شناسى اجتماعى، ترجمه محمدحسين فرجاد و عباس محمدى اصل، چ اول، انتشارات اساطير، 1372.

33- محمدكريم خداپناهى، انگيزش و هيجان، سمت، 1376، ص 102 الى 104

34- عباسعلى الهيارى، پيشين، ص 52

35- محمدكريم خداپناهى، پيشين، ص ص 212 الى 214

36- Appraisal.

37- همان، ص 212 الى 214

38- Guilt.

39- نگارنده، پيشين، ص 46 و 47

40- نگارنده، پيشين/عباسعلى الهيارى، پيشين

41- منظور از عوامل مرتبه دوم اين است كه بيش‏تر عواملى كه در زمينه شخصيت‏به دست آمده‏اند، مستقل نيستند و اين بدان معناست كه از نظر رياضى، همبستگى‏ هايى بين اشباع ‏هاى عوامل وجود دارند.بايد چنين نتيجه گرفت كه اين عوامل خود توسط علل ديگرى، كه جزئا در چند عامل - به اصطلاح - نخستين مشتركند، تعيين شده‏اند.پس يك بار ديگر به تحليل عوامل دست زد تا به عوامل اساسى‏ترى، كه اصطلاحا رتبه دوم ناميده مى‏شوند، دست‏يافت.

42- براى توضيح بيش‏تر، مى‏توانيد ر.ك.به: بيمارى‏هاى روانى، اثر كراژ.ژ، ترجمه پريرخ دادستان و محمود منصور.

43- به نقل از كامر 1995، براى اطلاع بيش‏تر، ر.ك.به: پريرخ دادستان، روان‏شناسى مرضى تحولى از كودكى تا بزرگ‏سالى، ج اول، ص 60

44- Stressor.

45،46- پريرخ دادستان، پيشين، ج‏اول، ص 59 - 60

47- همان، ص 66

نویسنده:ابوالقاسم بشيرى