شخصیت و عوامل موثر بر آن
شخصیت چیست
تعریف کردن مفهوم شخصیت ، مانند اکثر مفاهیمی که به ویژگیهای انسان مربوط می شود ، کارآسانی نیست ، زیرا مفهومی که این کلمه در زبان عامیانه پیدا کرده است با مفهومی که در روان شناسی برای آن قایل شده اند ، تفاوت زیادی دارد. در زبان عامیانه ، کلمه شخیصت معانی مختلفی دارند . مثلا ، در لغت نامه دهخدا معانی زیر برای آن ذکر شده است : شرافت ، رفعت ، نجابت ، بزرگواری ، مرتبه و درجه . در صحبتهای روزمره ، وقتی می گوییم فلانی آدم با شخصیتی است ، منظور این است که مقام و منزلی دارد ، مورداحترام دیگران است، کارهای ناشایست انجام نمی دهد ، قدرت تصمیم گیری دارد ، با سواد است ، شجاعت دارد ، متملق نیست و ...
در روان شناسی ، اصطلاح شخصیت هیچ یک از معانی بالا را ندارد بلکه معانی آن عبارت از « سبک » یک فرد است ، بدون آنکه درباره آن کوچکترین قضاوت ارزشی داشته باشیم و از زشتی ، زیبایی ، بدی ، خوبی ، درستی و نادرستی آن صحبت به میان آوریم . بنابراین ، باید بگوییم ، هر فرد سبک خود یعنی شخصیت خاص خود را دارد که از او انسانی واحد و منحصر به فرد می سازد .
شاید بهتر باشد بگوییم : همان طور که انسانها از نظر خطوط چهره ، تن صدا ، شیوه راه رفتن ، حرف زدن ، لباس پوشیدن ، حرکت کردن و واکنش در مقابل محرکهای داخلی و خارجی با یکدیگر تفاوت دارند ، از نظر سبک ، یعنی « شخصیت » نیز با یکدیگر تفاوت دارند . بنابراین ، می توان گفت که شخصیت یعنی شیوه خاص بودن .
برای روشنتر شدن مفهوم شخصیت ، بهتر است ریشه این کلمه را در نظر بگیریم ، کلمه شخصیت ، ترجمه کلمه پرسونالیتی انگلیسی یا پرسونالیته فرانسه است که هر دو از کلمه پرسونای لاتین مشتقی شده است . پرسوناماسکی بود که ، در زمان قدیم ، بازیگر تئاتر به چهره خود می زد و آن را تا آخر نمایش نکه می داشت . بنابراین ، یکی از ویژگی ها ماسک ، ثابت و دایمی بودن آن در طول نمایش بود . به این ترتیب ، می توان گفت که شخصیت یعنی عنصر ثابت رفتار فرد ، شیوه بودن او و به طور کلی آنچه همواره با او هست و موجب تمایز او از دیگران می شود. این ثبات زمینه ای فراهم می آورد تا رفتار فرد در موقعیتهای مختلف و تا اندازه ای به طور عینی پیش بینی شود ، مثال زیر به ما کمک می کند تا مفهوم شخصیت را بهتر درک کنیم :
اگر به رفتار اطرافیان خود دقت کنیم ، مثلا رفتار پدر ، مادر ، برادر ، خواهر ، همسایگان ، دوستان و به طور کلی رفتار کسانی را که به آنها تماس داریم در نظر بگیریم ، خواهیم دید که در موقعیت های مختلف رفتارهای متفاوتی دارند . گاهی کاملا خونسرد ، گاهی بسیار خشمگین هستند . زمانی بر سر یکی دو تومان چانه می زنند و زمانی دیگر هزار تومان را هم می بخشند ، به قول معروف ، گاهی از سوراخ سوزن می گذرند و گاهی از دروازه هم رد نمی شوند . با وجود این ، در رفتار آنها نوعی ثبات می بینیم ، بنابراین مجموعه صفاتی که با ثبات نسبی در یک فرد وجود داردو به دیگران اجازه میدهد تا بتوانند رفتار او را تا اندازه ی پیش بینی کنند و تفاوت او از دیگران را بدانند ، شخصیت نامیده می شود .
عوامل موثر بر شخصیت:
در تکوین شخصیت دو عامل کلی نقش دارد :
۱-عوامل زیستی
۲-عوامل اجتماعی
عوامل زیستی معمولا به ارث می رسد و از همان ابتدا در فرد وجود دارد. عوامل اجتماعی محصول محیط اجتماعی است ، محیطی که فرد اولین سالهای زندگی خودرا در آن گذرانده است ، یعنی خانواده ، مدرسه ، اشخاصی که با او ارتباط داشته اند ، موفقیتها و شکستهای اولین دوران کودکی .
عوامل زیستی شخصیت :
همان طور که اشاره کردیم ، عوامل زیستی شخصیت ، که معمولا تحت عنوان مزاج به کار می رود ، آنهایی است که به ارث می رسد . مهمترین این عوامل عبارتند از :
الف : جنس
یکی از عناصر زیستی ، که آشکارا در تعیین شخصیت نقش دارد، جنس است . تفاوتهای زیستی زن و مرد بسیار متعدد و متفاوت است . این تفاوتها در شکل ظاهری بدن ، فیزیولوژی و مخصوصا غدد درون ریز آشکارا به چشم می خورد . وجود تفاوتهای روانی بین زن و مرد نیز از قدیم مورد تایید بوده است و مطالعه این تفاوتها در حال حاضر یکی از فصول مهم « روان شناسی تفاوتهای فردی » را تشکیل می دهد . تفاوتهای مربوط به جنس را می توان از جنبه های مختلف مورد بررسی قرار داد . در زیر به برخی از آنها اشاره می شود.
1- اعمال حسی – حرکتی :
می توان گفت که زنها ، نسبت به مردها ، در تشخیص رنگها و ادراک سریع اندازه ها برتری قابل ملاحظه ای دارند. امروزه جای تردید باقی نمانده است که کوررنگی جنبه ارثی دارد واز صفات وابسته به جنس است ، زیرا تعداد مردان کور رنگ شانزده برابر تعداد زنان کور رنگ است . حتی اگر افراد کور رنگ را کنار بگذاریم ، باز هم برتری زنها بر مردها ، از نظر ادراک رنگ ، به راحتی تایید می شود. از نظر اعمال حرکتی ، نیروی ماهیچه ای ، سرعت ودقت در اعمالی که گستردگی بیشتر دارند ، تفاوتها به نفع مردهاست ، اما از نظر قابلیت و مهارت انگشتان باز هم برد با زنهاست . شنوایی زنها قویتر از شنوایی مردهاست . شاید روی همین اصل است که از تعریف و تمجید خوششان می آید و در عوض ، بینایی مردها قویتر از بینایی زنهاست و احتمالا بههمین علت است که چشم چرانند ! مردها هستند که عکسهای هنرپیشه های زن را جمع آوری می کنند .
2-اعمال ذهنی :
در زمینه توانایی های ذهنی ، که با آزمونها اندازه گیری می شود ، باز هم تفاوتهایی بین زن و مرد وجود دارد . به نظر می رسد که زنها ، نسبت به مردها ، در آزمونهای کلامی و حافظه بصری امتیازهای بیشتری کسب می کنند ، حال آنکه مردها در آزمونهای غیر کلامی ، مخصوصا در آزمونهایی که استعدادهای تجسم فضایی را می سنجند ، برتری نشان می دهند. در استعداد عددی نیز مردها برتری دارند . البته این تفاوتها روز به روز کم می شود.
3- عواطف ، نگرشها و رغبتها :
در این زمینه ها نیز تفاوتهای زن و مرد کاملا آشکار است اما تفسیر آنها کار آسانی نیست . مردها بیشتر از زنها رفتار سلطه جویانه و پرخاشگرانه نشان میدهند . مردها بیشتر پرخاشگری فیزیکی نشان می دهند اما زنها هستند که مثل نقل و نبات فحش می دهند . یعنی پرخاشگری زنها ، کلامی است . این تفاوت حتی در دوران خردسالی مشاهده می شود. پسر بچه ها بیشتر به اشیا و دختر بچه ها بیشتر به روابط اجتماعی علاقه نشان می دهند.
زمینه دیگری که در آن بین زن و مرد ، تفاوتهای مهمی می بینیم عبارت است از تمایل به نوروتیک بودن ، هیجانی بودن یا بی ثباتی هیجانی . تعداد رفتارهای نوروتیک ، مثلا ، جویدن ناخن و مکیدن انگشت ، در بین دختر بچه ها بیشتر از پسر بچه هاست . جلوه های غیر ارادی هیجان نیز در زنان چشمگیر تر از مردان است . مثلا ، آستانه درد زنان پایینتر از آستانه درد مردان است و به همین دلیل در مقابل کوچکترین آسیب احساس درد می کنند . اجرای پرسشنامه های خودشناسی ، پرسشنامه هایی که سوالات آنها به نشانه های نوروتیک بودن مربوط می شود ، نتایج زنها را بیشتر از مردها نشان می دهد. در مقابل می توان اختلالهای رفتاری دیگری نام برد که در اکثر فرهنگها ، بیشتر از جانب مردها سر می زند ، مثلا بزهکاری ( دزدی ، چاقوکشی ، اعتیاد ، آدم کشی و ... )
اگر همه تفاوتها مشاهده شده بین زن و مرد راجمع آوری کنند، تهیه آزمونهایی که بتوانند تفاوتهای روانی آنها را آشکار سازند امکان پذیر خواهد بود. این آزمونها نشان خواهد داد که یک مرد چقدر از صفات مردانه و یک زن چقدر از صفات زنانه را داراست . اعتقاد بر این است که اگر در این آزمونها ، توزیع نتایج یک زن بر توزیع نتایج مردان و ، بر عکس توزیع نتایج یک مرد بر توزیع نتایج زنان به طور کامل منطبق باشد ، زیاد خوشایند نخواهد بود . اما تحقیقات جدید نشان می دهد ، مردانی که برخی صفات زنانه و زنانی که برخی صفات مردانه دارند ، بهتر می توانند سازگاری نشان دهند . مردانی که معتقدند حتما باید صفات مردانه نشان دهند و زنانی هم که تنها صفات زنانه نشان می دهند ، در زندگی زناشویی سازگاری کمتری دارند.
4- تفسیر اعمال مردان و زنان :
اینکه در یک فرهنگ معین ، مردان و زنان ازنظر شخصیت تفاوتهای آشکاری دارند ، واقعیتی است که با قاطعیت به تایید رسیده و با دقت تحلیل شده است . تفسیر ریشه این تفاوتها کار آسانی نیست . بدیهی است که در مورد بعضی از آنها ، مثلا نیروی بازو ، عوامل زیستی نقش بسیار مهمی بر عهده دارند . در مورد بعضی دیگر ، تمیز سهم عوامل زیستی و نقشهای اجتماعی کار دشواری است . مثلا ، برتری پسر بچه ها بر دختر بچه ها ، در زمینه استعدادهای مکانیکی ، شاید به این علت باشد که در فرهنگ ما پسربچه ها را از همان دوران خردسالی تشویق می کنند که با اسباب بازیهای مکانیکی بازی کنند ، حال آنکه دختر بچه ها را از بازی کردن با این نوع اسباب بازیها باز می دارند ، در عوض ، دختر بچه ها را تشویق می کنند که عروسک بازی یا مهمان بازی کنند . این نوع ملاحظات را می توان در مورد سیار زمینه های تفاوت نیز مشاهده کرد . در این خصوص ، موضوع روان شناسان امروزی به شرح زیر است : ازنظر تواناییهای جسمی ، ذهنی و ویژگیهای شخصیتی ، بین زن و مرد تفاوتهای آشکاری وجود دارد . این تفاوتها تا اندازه زیادی معلول عوامل محیطی است . با این وجود این ، باید پذیرفت که در اثر عوامل محیطی و دامنه تفاوتهای دو جنس ، تحت کنترل عوامل زیستی است . محیط می تواند تفاوتها را افزایش یا کاهش دهد ، اما هیچ محیطی نمی تواند ، به طور کامل ، مرد را به زن و زن را به مرد تبدیل کند یا تفاوتهای آنها را به طور کلی از بین ببرد . محیط نمی تواند حسین رضا زاده را به زن تبدیل کند ، امامی تواند بچه قنداق کردن را به او یاد دهد .
ب : سن
ساخت شخصیت هر فرد به همراه افزایش سن او تغییر می یابد. این تغییر ، با اینکه تحت نفوذ مجموعه ساختهای بدنی ، دستگاه غدد درون ریز و دستگاه عصبی است ، بیشتر تحت تاثیر بلوغ زیستی است . در این خصوص ، نقش برخی مراحلاهمیت ویژه دارد ، مراحلی که در آنها بحرانهای زیستی به وجود می آید ، مثل تولید اسپرم در پسرها و و شروع عادت ماهانه در دخترها .
بدون آنکه بخواهیم نقش عوامل زیستی در رشد شخصیت را کم ارزش جلوه دهیم ، لازم است یادآوری کنیم که بحرانهای زیستی و بحرانهای روانی به طور همزمان به وجود می آیند . بلوغ جنسی ، یعنی عبور از مرحله کودکی به مرحله بزرگسالی ، در فرهنگهای پیشرفته معمولا با دشواری طی می شود. شروع عادات ماهانه ، برای دخترهای جوان حالت روانی تازه ای به وجود می آورد که اغلب با نافرمانی ، بیزاری از خانواده ، مخصوصا عدم اطاعت از مادر بروز می کند . همان طور که در مورد اثر جنس در شخصیت اشاره کردیم ، عوامل زیستی و عوامل محیطی در اینجا نیز دست به دست می دهند و در تغییر شخصیت نوجوان موثر واقع می شوند.
ج- عوامل عصبی – غددی
در تعیین شخصیت هر فرد ، نقش غدد درون ریز ، که عملکرد آنها را دستگاه عصبی مرکزی هماهنگ می کند ، از اهمیت خاصی برخوردار است . یکی از علل اصلی تفاوت های جنسی ، تفاوت در ترشح غدد درون ریز است و حتی رشد عمومی فرد را نیز تا اندازه زیادی همین غدد کمترل می کنند . در حیوانات برداشتن بعضی غدد ، در رفتار آنها ، تغییرات کاملا اختصاصی ایجاد می کند . مثلا اخته کردن خروس موجب می شود که او صفت پرخاشگری و تمایل به سلطه جویی را از دست بدهد . در مورد انسانها نیز اختلال در ترشح غدد درون ریز تغییراتی را در شخصیت به وجود می آورد ( تحریک پذیری کسانی که غده تیروئید آنها ترشح زیادی دارد ، عدم حساسیت کسانی که تیروئید آنها ترشح کمی دارد ، ضعف عصبی افرادی که غده فوق کلیوی آنها ترشح لازم را ندارد) .
برخی مولفان ، سعی کرده اند نشان دهند که غدد درون ریز در تعیین شخیصت نقش بسیار قطعی دارد. تلاشهای این افراد بسیار جالب و درخور توجه است اما هنوز به نظر نمی رسد که یافته های آنها از طرف همه صاحب نظران مورد قبول واقع شود. درست است که نقش عوامل عصبی – غددی در تعیین نوع شخصیت مورد قبول است ، به نظر می رسد که آثار هورمونها در مورد انسانها به مراتب بیشتر از حیوانات است ، زیرا با آثار روانی محیط درهم می آمیزد و پیچیده تر می شود . تحقیقات نشان می دهد که اخته کردن حیوانات می تواند شخصیت آنها را دگرگون سازد ، اما این عمل ، در مورد انسانها ، بر حسب این که در چه شرایطی انجام گیرد ، نتایج کاملا متفاوتی نشان می دهد . مثلا ، شخصیت خواجه های شاهان قدیم با شخصیت سربازانی که به علت جراحات جنگی اخته می شدند ، تفاوت کامل داشت .
عوامل اجتماعی شخصیت :
عوامل اجتماعی موثر در شکل گیری شخصیت ، ساختهایی را در بر می گیرند که از عناصر زیر تشکیل می شوند : محیط خانواده ، گروهی از خانواده به آن تعلق دارد و فرهنگی که گروه به آن وابسته است .
عوامل اجتماعی معمولا تحت عنوان عوامل نهادی به کار می روند و منظور از نهادی بودن آنها این است که به طور ارادی وارد عمل می شوند و استمرار دارند.
الف: تعلیم و تربیت
مجموعه اقداماتی که گروه اجتماعی اتخاذ می کند تا کودک با برخی موقعیتها روبرو شود و به کمک یادگیری ، شخصیت او شکل بگیرد ، اصطلاحا تعلیم و تربیت در معنای وسیع کلمه نامیده می شود . در اکثر فرهنگها ، تعلیم و تربیت نشانه های سنتی دارد و از طرف کسانی که آن را به کار می برند کاملا پذیرفته شده است ؛ بنابراین نیاز ندارد که با بررسیهای علمی توجیه شود . در اجتماع پیشرفته امروزی ، از بین رفتن این قسمت از فرهنگ سنتی ، موجب شده است که تحقیقاتی در زمینه اصول تعلیم و تربیت علمی ، یعنی روشهایی که می توان مفید بودن اثر آنها در شکل گیری شخصیت را به طور آزمایشی نشان داد ،انجام گیرد . باری ، نباید فراموش کرد که آثار نوع تعلیم و تربیت خاص را فقط می توان پس از گذشت یک زمان طولانی مطالعه کرد . مثلا ، اگر بخواهیم نتایج شیوه از شیر گرفتن کودک در شخصیت او بدانیم ، دست کم باید بیست سال صبر کنیم ، زیرا از نیم قرن پیش توصیه هایی که در این خصوص پیشنهاد شده ، براساس فرضیه ها به عمل آمده است نه براساس نتایج عینی و چون اکثر آنها با یکدیگر تناقض دارند ما را در حالت عدم اطمینان نسبی نگه می دارند.
ب: نقش اولین سالهای زندگی
یکی از نظریه هایی که مکتب روان کاوی ارائه کرده و کمتر مورداعتراض قرار گرفته ، اثر بنیادی اولین سالهای زندگی در رشد و شکل گیری شخصیت است . روان شناسی آزمایشی و روان شناسی حیوانی ، درتایید این ادعای روان کاوی ، نتایج تایید شده زیادی فراهم آورده اند و ما به نمونه هایی از آنها در فصل سوم اشاره کردیم . اولین سالهای زندگی با دوره تغییر شکل سریع ساختهای عصبی همراه است . در این دوره ، چون ساختهای عصبی از قدرت پذیری بالایی برخوردارند ، یادگیریها ، هم به سرعت انجام می گیرد و هم پایداری بیشتری نشان می دهد . مکانیسمهایی که اجتماعی شدن کودک را تعیین می کنند انواع مختلف دارند و هنوز تا حد زیادی به صورت فرضیه مطرح هستند . از نظر مکتب روان کاوی ، دو عامل تعیین کننده اصلی عبارتند از توالی مراحل رشد جنسی ، در معنای وسیع کلمه و همانند سازی .
1- مراحل رشد جنسی :
از نظر مکتب روان کاوی ، کلیه اقدامات اجتماعی ، که توالی موزون مراحل رشد جنسی را فراهم می آورد ، یا بر عکس، آن را مختل می سازد ، بر روند شکل گیری شخصیت اثر بنیادی دارد. در واقع ، انواع مختلف شخصیتهای نابهنجار نوعی اختلال در مراحل اول زشد جنسی ( دهانی ، مقعدی ، آلتی ) دارند. همچنین روان کاوان معتقدند که شیوه تغذیه کودک ( به کمک سینه مادر یا پستانک ، در ساعات معین یا مطابق با درخواست ) تاریخ و شیوه از شیر گرفتن ، تاریخ و میزان سختگیری در کنترل مدفوع ، همه می توانند در شکل گیری شخصیت نقش داشته باشند . تحقیقات تجربی متعددی که برای تایید این ادعا به عمل آمده ، تا امروز نتایج متناقضی به بار آورده است .
2- همانند سازی :
دومین عاملی که اهمیت آن در روان کاوی مورد تایید قرار گرفته ، فرایند همانند سازی است ، همانند سازی ، یعنی تمایل پسر به قبول صفات پدر و تمایل دختر به قبول صفات مادر یعنی احتمالا شخص دیگری از جنس خود . همانند سازی در واقع نوعی تقلید ناآگاهانه از نمونه های رفتاری والدین است که به کمک مکانیسم درون فکنی انجام می گیرد . شکل گیری شخصیت به صورت اجتماعی شدن تدریجی ظاهر می شود و مکتب روان کاوی ، در رشد آن ، همانند سازیهای متوالی و متعددی را موثر می داند . شکل گیری من برتر یا فراخود ، که در صفحات بعد از آن صحبت خواهیم کرد ، مخصوصا به درون افکنی امر ونهی پدر و مادر وابسته است.
همان طور که بی نظمی در توالی مراحل جنسی به اختلالهای شخصیتی ( شخصیتهای نوروتیک ) منجر می شود ، بی نظمی در همانند سازی نیز اختلالهای شخصیتی به وجود می آورد . تجربه های عادی زندگی ، صحت این ادعاها را تایید می کند ، زیرا اکثر شخصیتهای نابهنجار به خانواده هایی تعلق دارند که مسیر زندگی طبیعی خود را طی نکرده اند . مثلا ، یکی از والدین در سرنوشت فرزندان نقش نداشته یا بین آنها تفاهم نبوده است . دراین نوع خانواده ها ، چون شرایط مساعد همانند سازی فراهم نمی شود ، کودکان اختلالهای رفتاری پیدا می کنند.
ساخت شخصیت :
به نظر فروید ، شخصیت از سه قسمت یا از سه سطح تشکیل می شود : نهار ، من ( خود ) و من برتر ( فراخود ) . نهاد نیرویی است که از مجموعه غرایز اولیه تشکیل می شود و از اصل کسب لذت پیروی می کند . نهاد نماینده کلیه حالات غیر ارادی ، طبیعی ، ناگاه و غریزی است . به گفته فروید ، هر کس ، به هنگام تولد ، نهاد را با خود به دنیا می آوردو در تمام عمر با آن به سر می برد . نهاد مایه اصلی زندگی و اساس شخصیت را پی ریزی می کند. این نیرو منشاء کاملا درونی دارد، از دنیای خارج اطلاع ندارد ، از دردو رنج گریزان است ، هیچ حد و مرزی نمی شناسد و از هیچ اصل و قاعده ای ، جز کسب لذت ، تبعیت نمی کند . نهاد از واقعیت جهان خارج ، از موازین اخلاقی و قید و بندهای اجتماعی به دور است . بنابراین ، در کمال آزادی او ، در صورت لزوم ، با شدت و خشونت در جستجوی برآوردن خواهشهای خود ودر پی کسب لذت است .
وجود نهاد برای حفظ موجودیت و سلامت لازم است . نهاد است که انسان را برای رفع احتیاجهای اولیه زندگی ، از قبیل گرسنگی ، تشنگی ، نیاز جنسی و جلوگیری از خطرهای گرما و سرما ، به فعالیت وادار می کند . چون نهاد از اصل کسب لذت پیروی می کند ، با مصرف کردن انرژی ، از تنش روانی می کناد و تعادل حیاتی را برقرار می کند. البته نهاد خواهشهای نامقبول و نامعقول نیز دارد، اما چون تنها عامل فعال نیست ، نمی تواند به سادگی از انسان یک فرد بی بند و بار به وجود آورد. نهاد همیه با من و من برتر همراه است و با آنها مهار می شود . نهاد تنها در کودکان خردسال ، که هنوز از اصل واقعیت خبر ندارند، و در برخی افراد سایکوتیک ( روان پریش ) ، که هر چه انجام می دهند ، سخنان ناسزا می گویند به دیگران آزار می رسانند و حرکات ناشایست می کنند ، یکه تاز میدان است .
برای این که مفهوم نهاد روشنتر شود ، یک مثال فرضی می آوریم . بچه خردسالی را در نظر بگیرد که با مادر خود از جلو مغازه ها عبور می کند . ناگهان در پشت شیشه یک مغازه ، چشمش به اسباب بازی مورد علاقه اش می افتد . دو پا را توی یک کفش مر کند که حتما آن را برایش بخرند . هر دلیلی برایش میآورند مثلا بالا بودن قیمت یا نبودن پول ، هرگز گوش نمی دهد ، برای اینکه نه مفهوم قیمت برایش مطرح است و نه مفهوم نبودن پول . این کودک در این حالت صرفا از دستور نهاد پیروی می کند و از واقعیت گریزان است .
من یا اصل واقعیت در اثر برخورد نهاد با واقعیت و دنیای خارج به وجود می آید. منظور از اصل واقعیت این است که تفکر منطقی اساسی من را تشکیل می دهد . من در واقع قسمتی از نهاد است کهدر اثر مقتضیات دنیای خارج تغییر شکل یافته است . برای روشنتر شدن مفهوم من ، مثال بالا را دوباره در نظر می گیریم ، کودک دو پایش را توی یک کفش می کند که حتما باید اسباب بازی مورد علاقه اش را داشته باشد . مادر کودک به دلایل مختلف ، مثلا به علت گران بودن قیمت یا بد بودن جنس اسباب بازی ، از خریدن آن خودداری می کند . این عمل چند بار تکرار می شودو کودک به تدریج در می یابد که نباید همه چیز را در همه حال بخواهد . او به این فکر می افتد که باید شرایط نیل به هدف را در نظر بگیرد . مثلا در می یابد که وقتی مادرش با زنان همسایه به خرید می رود یا زمانی که با مادر بزرگ یا پدر بزرگ بیرون میرود ، می تواند اسباب بازی مورد علاقه اش را بخواهد . اینجاست که من کودک تشکیل می شود .
مثال دیگر می تواند حالت کودکی باشد که مادرش مقداری شیرینی خریده و آن را ، برای پذیرایی از مهمان در جایی بلند و دور از دسترس کودک قرار داده است . کودک می داند که مادر به این اسانی حاضر نمی شود از شیرینی به او بدهد و در نتیجه منتظر فرصت می ماند . مادر ، برای خرید ، از خانه بیرون می رود ، کودک بلافاصله به این فکر می کند که خواهش نهاد را به جای آورد . صندلی ، چارپایه ، بالش یا هر چیز دیگری زیر پا می گذارد تا دستش به شیرینی برسد . ناگهان ترس از افتادن او را از رسیدن به هدف باز می دارد . اینجاست که نهاد تغییر شکل می یابد و با در نظر گرفتن واقعیت ، من را به وجود می اورد.
خلاصه اینکه من ، برای کاهش تنش و رسیدن به لذت ، ازعقل کمک می گیرد و براساس راهنماییهای آن به انتخاب خواهشهای نهاد می پردازدو درباره زمان ، مکان و چگونگی برآوردن آنها تصمیم می گیرد . بنابراین وظیفه من این است که ، با در نظر گرفتن امکانات و مقتضیات دنیای خارج و مصلحت شخص خواسته های نهاد را عملی سازد تا سعادت فرد و بقای نوع او امکان پذیر شود . سازگاری با محیط ، حل تضادهایی که بین ارگانیسم و واقعیت محیط خارج به وجود می آید و برآوردن نیازهای متنوع و متضاد ، همه از وظایف من به شمار می آید .
من برتر قسمتی از من است که در برخورد با محدودیتها و ممانعتهای اجتماعی تغییر شکل یافته است . در سطور بالا گفتیم که من از واقعیت پیروی می کند. حال اضافه می کنیم که من توجهی به اصول و موازین اخلاقی و اجتماعی ندارد . به محض اینکه این توجه به وجود آمد سومین و عالیترین سطح شخصیت تشکیل می شودکه فروید آن را من برتر می نامد . من برتر نمودار ارزشهای مطلوب اجتماعی ، حربه اخلاقی شخصیت و در واقع همان وجدان اخلاقی است . من برتر ، برخلاف نهاد ، به کمال توجه دارد نه به لذت و خوشی ، او می خواهد خوب را از بد ، درست را از نادرست ، زشت را از زیبا ، اخلاقی را ازغیر اخلاقی ، به صورتی که در اجتماع مورد پذیرش است ، تشخیص دهد . من برتر فرد را وادار می کند تا رفتار خود را با موازین اخلاقی و اصول حاکم براجتماع منطبق سازد .
من برتر، هم با نهاد مخالفت داردو هم با من ، زیرا زا یک طرف باید از برآورده شدن بسیاری از خواسته های نهاد ، مخصوصا آنهایی که جنبه جنسی دارد ، جلوگیری کند ، چون این نوع خواسته ها بیش از بقیه خواسته ها در اجتماعات منع شده است و ، از طرف دیگر باید من را قانع کند تا هدفها و ملاحظات اخلاقی و اجتماعی را جانشین هدفها و ملاحظات واقعی کند.
در میان سه سطح شخصیت ،وظیفه من از همه دشوارتر است ، زیرا باید هم خواسته های نهاد و هم خواسته های من برتر را برآورده کند. او باید بین این دو سطح تعادل و هماهنگی ایجاد کند . اگر خواسته های نهاد را برآورده نکند موجودیت فرد به خطر خواهد افتاد ، اگر خواسته های من برتر را در نظر نگیرد ، حیثیت اجتماعی فرد لطمه خواهد دید . من باید ، با توجه به امکانات محیط خارج ، بین نهاد و من برتر سازگاری ایجاد کند. بنابراین می توان گفت که بین سه قسمت شخصیت دایما تضاد یا تضادهایی وجود دارد. اگر من نتواند این تضادها را حل کند ، سلامت روانی شخص به خطر خواهد افتاد .
در هر صورت ، وظیفه من حل تعارضها و در نتیجه حفظ سلامت شخصیت است . برای موفقیت در این مبارزه ، ابزارهایی وجود دارد که اصطلاحا مکانیسمهای دفاعی نامیده می شود و من باید از آنها کمک بگیرد ( فصل ناکامی و تعارض ) . در مورد نقش من برتر نیز مثالی ذکر می کنیم و مبحث ساخت شخصیت را به پایان می بریم . وقتی از من صحبت داشتیم ، فرض کردیم مادری برای پذیرایی از مهمان مقداری شیرینی خریده آن را در جایی بلند و دور از دسترس کودک گذاشته است . کودک از غیبت مادر استفاده می کند و به این فکر می افتد که چیزی زیر پا بگذارد تا به شیرینی دسترس پیدا کند . حال فرض کنیم شیرینی در جایی گذاشته شده است که کودک هیچ ترسی از افتادن ندارد. بنابراین کودک ، با به کار انداختن فکر خود و با استفاده از یک صندلی ، خواسته نهاد را برآوده می کند . تا اینجا میتوان گفت که دومین سطح شخصیت ، یعنی من ، تشکیل شده است . حال اگر کودک تنها از ترس تنبیه مادر یا از ترس این که مبادا در پیش مهمان مورد سرزنش قرار گیرد ، از برداشتن شیرینی منصرف شود ، خواهیم گفت سومین سطح شخصیت ، یعنی من برتر ، شکل گرفته است .
تیپهای شخصیتی :
مفهوم تیپ مستقیما از مفهوم پرسونا ، یعنی ماسک ، مشتق می شود . در تئاتر قدیم ، تعداد محدودی نقش وجود داشت ، هر نقش از روی ماسک قابل شناسنایی بود و هر ماسک رفتار خاص ایجاب می کرد و در حقیقت نمونه ای از آن بود ، بنابراین ، می توان گفت که تیپ یعنی مجموعه شیوه های واکنش یا مجموعه ساخت شخصیت .
هدف از تشخیص تیپهای شخصیتی یا طبقه بندی انواع مختلف شخصیتها این است که ویژگیهای جسمی و روانی انسانها ، مخصوصا رابطه آنها ، مورد مطالعه قرار گیرد . نقطه شروع این طبقه بندی ها دربعضی موارد بر مشاهده افراد بیمار ، مثل طبقه بندی کرچمر ، و در بعضی موارد دیگر ، بر مشاهده افراد سالم ، مثل طبقه بندی شلدن ، استوار است . در طبقه بندی افراد سالم ، براساس مشاهده بیماران ، فرض بر این است که بیماری ، شخصیت را از حالت طبیعی منحرف می کند و امکان انجام دادن مشاهدات متعدد و متفاوتی را فراهم می آورد تا به حال طبقه بندی های متعددی از شخصیت به عمل آمده است که ما تنها به دو مورد از آنها اشاره می کنیم .
الف: طبقه بندی کرچمر
کرچمر ، روان پزشک آلمانی ، اساس طبقه بندی خود را براساس مشاهده موارد بیماری بنا نهاده است . او انسانها را در مجموع به سه طبقه اصلی و به ترتیب زیر تقسیم می کند :
1- طبقه پیک نیک :
افرادی که در این طبقه جای می گیرند از نظر جسمی چاق و به قول معروف خپله هستند . قد آنها کوتاه است و سینه و شکمشان نسبت به سایر قسمتهای بدن رشد بیشتری دارد .
صورت آنها پهن است ، گردن آنها کوتاه و کلفت و پوست بدنشان تمایل به سرخی دارد. از نظر خلق ، خوش برخورد ، خوش گذران ، شوخ طبع و خوش خوراک هستند ؛ به همه چیز با نظر خوش بینانه نگاه می کنند و ظاهر و باطن یکسانی دارند؛ زود به دیگران دل می بندند و زود هم از آنها دل می کنند . این افراد ، در مجموع ، برون گرا هستند و در مسائل عقلی و منطقی زیاد عمق ندارند ؛ از نظر جسمی استعداد چاقی دارند ، از نظر منش ادواری هستند ، یعنی خلق آنها به طور متناوب تغییر می کند و از نظر بیماری ، آمادی ابتلا به سایکوزمانیک – دپرسیو را دارند .
2- طبقه لپتوزوم یا آستنیک :
این گروه افراد اندامی دراز و باریک دارند . رشد بدنشان ، برخلاف تیپ پیک نیک ، عمودی است . قفسه سینه آنها باریک و مسطح است . استخوانهای آنها برجسته ، دنده ها از زیر پوست نمایان ، شکم فرو رفته ، صورت لاغر و دست و پایشان دراز است ، از نظر خلق ، دیر جوش ، گوشه گیر و خیالباف هستند ؛ کنایه آمیز و نیشدار سخن می گویند ، به عالم خارج کمتر توجه می کنند ، بیشتر در خود فرو می روند و به درون گرایی تمایل دارند . این افراد خیلی دیر با دیگران دوست می شوند و درعوض خیلی دیر هم دوستیها را به هم می زنند ؛ افراد کینه توز و بدبینی هستند ، از نظر فعالیت های علمی نیرویی قوی و ادراکی عمیق دارند ، بیش از اندازه حساس اند و آمادگی مبتلا شدن به اسکیزوفرنی را دارند .
3- طبقه آتلتیک :
این طبقه از انسانها ، از نظر جسم ، استخوانبندی بسیار محکم و عضلات بسیار نیرومند دارند ؛ سینه آنها پهن و قد آنها نسبتا بلند است ؛ از نظر خلق ، به فعالیت های بدنی ، ورزش کوه نوردی ، شرکت در مسابقات ورزشی و مخصوصا موفقیت در آنها علاقه زیادی دارند . این افراد از خطر نمی ترسند ، پرخاشگر ، زورگو و ریاست طلب هستند ؛ برخلاف تیپ لپتوزوم ، در مقابل مسائل مختلف حساسیت زیادی نشان نمیدهند، کمتر شوخی می کنند و سعی می کنند بیشتر جدی باشند ، آمادگی مبتلا شدن به بیماری صرع را دارند .
ب: طبقه بندی شلدن
طبقه بندی شلدن از مشاهده افراد طبیعی به وجود آمده بر فرضیه جنین شناسی استوار است . این طبقه بندی ، در شکل ظاهری بدن سه بعد تشیخیص میدهد که از رشد سه لایه جنین ، یعنی آندودرم ، مزودرم و اکتودرم ، پدید می آیند . اولین اقدام شلدن این بود که از صدها جوان برهنه در سه حالت مختلف ( جلو ، عقب و پهلو ) عکس گرفت . هزاران عکس به دست آمده را چند بار طبقه بندی کرد و آخر الامر به این نتیجه رسید که ناحیه شکم ، اعضای درونی ( معده ، قلب و ششها ) ، در بعضی از آنها بزرگتر و در بعضی دیگر کوچکتر است . بقیه افراد بین این دو حد افراط و تفریط قرار دارند . چون این ناحیه از بدن از رشد لایه آندودرم جنین به وجود می آید این تیپ افراد را آندومورف نامید.
از لحاظ عضلانی بودن و استحکام استخوانها نیز شلدن تفاوتهایی بین افراد دید . او متوجه شد که از این نظر نیز می تواند افراد را طبقه بندی کند ، بدین ترتیب که در یک طرف کسانی را قرار دهد که کاملا عضلانی هستند ، در طرف دیگر کسانی را جای دهد که عضلات بسیار ضعیفی دارند و بقیه را بین ان دو حد توزیع کند . چون عضلات از رشد لایه مزودرم جنین به وجود می آیند ، این تیپ افراد مزومورف نامیده شدند .
از لحاظ ساختمان اعصاب نیز بین آزمودنیها تفاوتهای فاحشی دیده شد . افراد این گروه نیز می توانستند روی یک مقیاس قرار گیرند . چون اعصاب از رشد لایه اکتودرم جنین به وجود می آید ، شلدن این گروه افراد را اکتومورف نامید .
باکمی دقت معلوم می شود که طبقه بندی شلدن با طبقه بندی کرچمر مطابقت کامل دارد : اندومورف با پیک نیک ، مزومورف با آتلتیک و اکتومورف با لپتوزوم یا آستنیک .
شلدن هر یک از ویژگی ها را به عنوان یک صفت در نظر گرفت و به آن ، برچسب درجه شدت ، بین 1 تا 7 نمره داد. بنابراین ، در طبقه بندی شلدن ، شکل ظاهری هر فرد به کمک یک عدد سه رقمی نشان داده می شود . رقم سمت چپ ، وضعیت او را از نظر ظاهری هر فرد به کمک یک عدد سه رقمی نشان داده می شود . رقم سمت چپ ، وضعیت او را از نظر آندومورفی ، رقسم وسط وضعیت او را از نظر مزومورفی و بالاخره رقم سمت راست ، شکل ظاهری او را از نظر اکتومورفی نشان می دهد . مثلا اگر به کسی نمره 426 داده شود ، مفهومش این خواهد بود که از نظر آندومورفی ( شکم گنده بودن ) در حد متوسط ، از نظر مزومورفی ( عضلات و درشت استخوان بودن ) ضعیف و از نظر اکتومورفی ( لاغر اندام بودن ) قوی است .
اقدام دوم شلدن این بود که در مورد ویژگی های روانی و صفات شخصیتی افرادی که آنها را از نظر شکل ظاهری بدن طبقه بندی کرده بود به تحقیق پرداخت . برای این کار ، ابتدا صدها عبارت را ، که برای توصیف شخصیت به کار می رفت ، جمع آوری کرد . از میان صفات جمع آوری شده ، شصت صفت را انتخاب کرد و به افراد مورد مطالعه خود ( دانشجویان دانشگاه ها ) ، از نظر این شصت صفت ، نمره داد.
بررسی آماری نمرات به دست آمده نشان داد که این شصت صفت در سه گروه طبقه بندی می شود ( در هر گروه بیست صفت ) . گروه اول صفات را ویسرتونی نامید، زیرا همه بیست صفتی که زیر این عنوان قرار داشتند ، به نوعی با خوشخوری ، خوش زیستی ، لذت طلبی و شادکامی ارتباط داشتند . گروه دوم صفات سوماتوتونی نامیده شد ، زیرا این صفات به فعالیت بدنی ، حرکات ، رقابت ، پرخاشگری ، ابراز شخصیت و فعالیت مربوط می شد و ، بالاخره ، گروه سوم صفات ، سربروتونی نام گرفت ، زیرا صفاتی که در این گروه جای می گرفتند به نحوی با تفکر ، درون گرایی ، انزواطلبی ، حساسیت زیاد ، خودخوری و نگرانی ارتباط پیدا می کردند .
شلدن در این خصوص نیز به آزمودنیهای خودنمره داد. به این ترتیب که اگر صفتی دریک آزمودنی به حداکثر خود می رسید به او نمره 7 می داد . در حالت ضعف کامل ، نمره 1 و در حالت متوسط ، نمره 4 می داد . مثلا اگر فردی 711 می گرفت ، مفهومش این بود که از نظر ویسرتونی ( خوش زیستی ) بسیار قوی و از نظر سوماتوتونی ( علاقه به فعالیت های بدنی ) و سربروتونی ( متفکر و حساس بودن ) ضعیف است .
سومین و آخرین کار شلدن این بود که ببیند آیا بین تن و روان ، یعنی بین ویژگی های جسمی و ویژگی های روانی همبستگی وجود دارد ؟ به عبارت دیگر ، آیا می توان از روی شکل ظاهری افراد رفتار آنها را پیش بینی کرد ؟ برای بررسی این مساله ، شلدن به کمک همکاران خود ، به گروهی از دانشجویان هم از نظر ویژگی های جسمی و هم از نظر ویژگیهای روانی ، به صورتی که در بالا گفتیم ، نمره داد و همبستگیهای موجود بین نمرات را محاسبه کرد . جدول 1 -10 ، همبستگیهای به دست آمده را نشان می دهد .
براساس جدول 1 – 10 ، معلوم می شود که بین آندومورفی و ویسرتونی ، بین مزومورفی و سوماتوتونی و بین اکتومورفی و سربروتونی همبستگی بالا وجود دارد . بنابراین ، می توان نتیجه گرفت که افراد آندومورف ، یعنی کسانی که در آنها ناحیه شکم واعضای داخلی آن رشد بیشتری دارد ، از نظر خلق ، افرادی هستند که از خوش خوری ، خوش زیستی ، لذت طلبی و شادکامی پیروی می کنند . افراد مزومورف ، یعنی کسانی که عضلانی و درشت استخوان هستند ، به فعالیت های بدنی ، تحرک ، پرخاش ، رقابت و ریاست علاقه زیادی دارند . افراد اکتومورف ، یعنی آنهایی که لاغر اندام هستند و ساختان عصبی قوی دارند، به انزواطلبی ، درون گرایی ، حساسیت زیاد ، خودخوری و تفکر تمایل نشان میدهند .
سومین و آخرین کار شلدن این بود که ببیند آیا بین تن و روان ، یعنی بین ویژگی های جسمی و ویژگی های روانی همبستگی وجود دارد ؟ به عبارت دیگر ، آیا می توان از روی شکل ظاهری افراد رفتار آنها را پیش بینی کرد ؟ برای بررسی این مساله ، شلدن به کمک همکاران خود ، به گروهی از دانشجویان هم از نظر ویژگی های جسمی و هم از نظر ویژگیهای روانی ، به صورتی که در بالا گفتیم ، نمره دادو همبستگی های موجود بین نمرات را محاسبه کرد . جدول 1-10 ، همبستگی های به دست آمده را نشان میدهد
براسا جدول 1-10 معلوم می شود که بین آندومورفی و ویسرتونی ، بین مزومورفی و سوماتونی و بین اکتومورفیو سربروتونی همبستگی بالا وجود دارد. بنابراین می توان نتیجه گرفت که افراد آندومورف ، یعنی کسانی که در آنها ناحیه شکم و اعضای داخلی آن رشد بیشتری دارد ، از نظر خلق ، افرادی هستند که از خوش خوری ، خوش زیستی ، لذت طلبی و شادکامی پیروی می کنند ، افراد مزومورف ، یعنی کسانی که عضلانی و درشت استخوان هستند ، به فعالیت بدنی ، تحرک ، پرخاش ، رقابت و ریاست علاقه زیادی دارند . افراد اکتومورف ، یعنی آنهایی که لاغر اندام هستند و ساختمان عصبی قوی دارند ، به انزوا طلبی ، درون گرایی ، حساسیت زیاد ، خودخوری و تفکر تمایل نشان می دهند.
با توجه به آنچه درباره طبقه بندی کرچمر و شلدن گفته شد ، معلوم می شود که طبقه بندی شلدن از پایه های تجربی دقیق تری برخوردار است و نتایج قابل اطمینان تری فراهم می آورد . با وجود این ، طقبه بندی شلدن نیز از طرف سایر پژوهشگران مورد انتقاد قرار گرفته است ، از جمله اینکه : طبقه بندیها درهر دو مورد ( جسمی و روانی ) از سه گروه تجاوز نمی کرد ؛ در هر دو مورد نمره گذاریها تنها بین 1 تا 7 متغیر بود و ، مهمتر از همه ، در هر دو مورد ، آزمایشگران افراد واحدی بودند . یعنی آزمودنیها را تنها یک گروه معین از پژوهشگران تحت آزمایشهای جسمی و روانی قرار داده بودند . بدیهی است که در چنین شرایطی ، ارزیابیهای بعدی تحت تاثیر ارزیابیهای قبلی قرار می گیرد . در این گونه موارد اولا باید صفات جسمی را یک گروه و صفات روانی را گروه دیگری از پژوهشگران مورد بررسی قرار دهند . ثانیا از ابزارهای عینی ( مثلا آزمونها روانی ) استفاده شود تا نظر شخصی آزمایشگران ، ارزیابی آنها را تحت تاثیر قرار ندهد . بنابراین ، نتایج به دست آمده از تحقیق شلدن را باید با شک و تردید بررسی کرد .
روشهای ارزشیابی شخصیت :
تحت عنوان ارزشیابی شخصیت معمولا از فنونی نام برده می شود که با آنها جنبه های عاطفی و غیر شناختی شخصیت ، ساخت ، پویایی و احتمالا تاریخچه رشد آنها در شخص مورد مطالعه قرار می گیرد . در اینجا به تعداد بسیار کمی ازاین فنون اشاره خواهیم کرد . علاقه مندان می توانند ، برای کسب اطلاعات بیشتر به کتابهایی که در این زمینه وجود دارد مراجعه کنند ( اسامی برخی از این کتابها در قسمت منابع آمده است ) .
الف ) روشهای روان سنجی :
روشهای روان سنجی یعنی به کاربردن ابزارهایی که اعتبار حساسیت و روایی دارندو نتایجی فراهم می آورند که با روشهای آماری قابل بررسی است . نتایج این ابزارها به صورت کمی بیان می شود آزمودنی را از نظر شخصیت مورد اندازه گیری قرار می دهد و نسبت به گروه مرجع ، طبقه بندی می کنند .
بنابراین ، روشهای روان سنجی ، شخصیت را به کمک تعدادی صفات تبیین می کنند . انواع مختلف این روشها به شرح زیر است :
1- پرسشنامه ها :
پرسشنامه ها مجموعه سوالهایی است که معمولا به صورت نوشته در اختیار آزمودنی قرار می گیرد و او باید به صورت بلی و خیر به آنها پاسخ دهد . مثال : آیا تا به حال دروغ گفته اید ؟ ساخت پرسشنامه ها موجب شده که از آنها به عنوان ابزارهایی که نتایجشان به صورت کمی قابل بررسی است نام برده شود. البه این ابزارها از همان ابتدا مورد انتقاد قرار گرفته است و ما به تعدادی از آ«ها اشاره می کنیم : پرسشنامه ها چیزی را می سنجند که آزمودنی باید درون نگری به آن می رسد ، آنها شخصیت آزمودنی را به صورتی که خود او اظهار می دارد ارزیابی می کنند به صورتی که واقعا هست ؛ پرسشنامه های جدیدی که با روشهای علمی تهیه می شود ، کاهش یافته است .
درست است که پرسشنامه ها معایب زیادی دارند ، در مجموع می توانند جنبه های مختلف شخصیت را ارزیابی کنند. برای اینکه پرسشنامه ها بتوانند ارزیابی های قابل اطمینانی به عمل آورند باید روایی لازم را داشته باشند ، یعنی درست همان صفت یا همان صفاتی را اندازه بگیرند که برای اندازه گیری آنها ساخته شده اند . سابق بر این روایی پرسشنامه ها را از روی شکل ظاهری سوالات آنها تخمین می زدند . یعنی اگر محتوای سوال آشکارا با یکی از صفات شخصیت ارتباط نشان می داد ، قبول می کردند که همان صفت را اندازه می گیرد . مثلا معتقد بودند که پاسخ مثبت به سوال « آیا دوست دارید روزهای تعطیل را تنها باشید ؟ » می تواند نشانه انزواطلبی و افسردگی باشد . تجربه نشان داده است که این نوع اعتمادها نمی تواند نتایج درستی به بار آورد ، زیرا آزمودنیها می توانند به میل خود پاسخهای متضاد بدهند . امروزه روایی پرسشنامه ها را به صورت آزمایشی یا از طریق تحلیل عوامل تعیین می کنند . در روش آزمایشی ، ابتدا تعداد زیادی سوال طرح می کنند ، آنها را در اختیار تیپهای مختلف شخصیتی قرار می دهند و آنگاه با استخراج نتایج معلوم می کنند که چه تیپهایی به چه سوالاتی پاسخ مثبت یا پاسخ منفی داده اند . در روش تحلیل عوامل ، از محاسبات پیچیده ریاضی کمک می گیرند که نیاز به بحثهای جداگانه دارد.
برخی پرسشنامه ها فقط یکی از جنبه های شخصیت را اندازه می گیرند ، حال آ«که برخی دیگر چند جنبه را به طور همزمان اندازه می گیرند ، لازم به یادآوری است که یک پرسشنامه معین می تواند در آن واحد چند جنبه شخصیت را اندازه بگیرد .
مشهورترین پرسشنامه های شخصیتی پرسشنامه چند جنبه ای مینه سوتا یا ام ام پی آی است که کاربرد بسیار زیادی دارد. این پرسشنامه از 550 سوال تشکیل می شود و امکان اندازه گیری تمایلات زیر را فراهم می آورد : هیپوکندری ( نگرانی شدید از سلامت ) افسردگی ، هیستری ، انحراف سایکوپاتیک ، تمایلات مردانه – زنانه – پارانویا ( خود بزرگ بینی و بدبینی ) ،پیکاستنی ( ضعف عصبی ) ، اسکیزوفرنی ، هیپومانی و درون گرایی .
2- آزمودنی های عینی شخصیت :
آزمودنی های عینی شخصیت ابزارهایی هستند که ماهیتهای متفاوت دارند و از روی رفتاری که افراد درجریان یک فعالیت انجام می دهند ، صفات شخصیتی آنها را ارزشیابی می کنند . آزمون شناخته شده مازها یالابیرنتهای پرتئوس مشهورترین نمونه این گروه آزمونهاست .
این آزمون از تعدادی دالانهای پر پیچ و خم ترسیمی و یا درجه دشواری فزاینده تشکیل شده است .
نتیجه کمی این آزمون ، هوش آزمودنی را نشان میدهد ، اما اگر نتیجه کمی را در نظر نگیرند بلکه شیوه عمل را به حساب آورند، مثلا نظم مسیر ، عقب گردها ، اضطرابها ، تردیدها و ... در آن صورت نمره گذاری کیفی به دست می آید که بخوبی می تواند سازگاری یا ناسازگاری اجتماعی آزمودنی را نشان دهد . علت این که این گروه آزمونها را « آزمونهای عینی » نامیده اند این است که بعضی جنبه های شخصیت را مستقل از نظر شخصی آزمایشگر برآورد می کنند.
ب- روشهای فرافکن :
اصطلاح فن فرافکن را اولین بار ، در سال 1939 ، لورنس فرانک ، روان شناس آمریکایی ، برای تبیین گروهی از آزمونهای شخصیت ، که تعدادی از آنها از مدتها پیش مورد استفاده قرار می گرفت ، به کار برد .
کاری که فرانک انجام داد این بود که آنها را با دید جدید روان شناختی جمع آوری کرد. او در این خصوص می نویسد : « فن فرافکن عبارت از روش مطالعه شخصیت است که در آن آزمودنی با موقعیتی مواجه می شود و برحسب معنایی که آن موقعیت برای او پیدا می کند و بر حسب احساسی که در جریان این پاسخگویی به او دست می دهد ، پاسخ می دهد » . ویژگی اصلی روش فرافکن این است که ، با شیوه های مختلف ، آزمودنی را وادار می کند تا دنیای شخصی و فرایندهای شخصیتی خود را بیان کند . اصطلاح فن فرافکن ، مخصوصا به علت اینکه آزمونها هرگز مکانیسمهای فرافکنی را ، در معنای روان کاوی کلمه به کار نمی گیرند ، مورد انتقاد قرار گرفته است . با وجود این ، اصطلاح فن فرافکن را متخصصان همچنان به کارمی برند . تعداد آزمونهای فرافکن نیز مثل تعداد سایر آزمونها بسیار زیاد است، ولی ما به ذکر چند نمونه از آنها قناعت می کنیم .
1- آزمون رورشاخ :
می توان گفت که مشهورترین و رایجترین نوع آزمونهای فرافکن آزمون رورشاخ است . این آزمون را اولین بار هرمان رورشاخ ، روانپزشک سویسی ، طرح کرد و پس از مرگ او همکارانش تکمیل کردند. آزمون رورشاخ از ده تصویر تشکیل می شودکه پنج تصویر آن سیاه و سفید و پنج تصویر دیگر رنگی است . برای تهیه هر تصویر مقداری جوهر در وسط صفحه کاغذ ریخته بعد کاغذ را از وسط تا کرده اند. بنابراین ، تصاویری به دست آمده است که تا اندازه ای تقارن دارند. هر تصویر روی یک کارت چاپ شده است . کارتهارا یک به یک و به ترتیب معین به آزمودنی می دهند و از او می پرسند: « در اینجا چه می بینی؟ » یا « این چیست ؟ » آزمودنی می تواند کارت را به هر طرف که خواست بچرخاند و هر طور که خواست نگاه کند . پاسخها، واکنشها ، زمان صرف شده برای هر کارت ، زمان صرف شده باری کل آزمون ، طرز نگهداری کارت ها در دست و ... به دقت یادداشت می شود . پاسخهای آزمودنی ، بر حسب این که چند شی ببیند ، به کل تصویر یا به اجزای آن توجه کند ، رنگ ، شکل ، حرکت ، انسان ، حیوان و گیاه و ... ببیند ، تفسیر می شود.
در اجرای این آزمون ، آزمودنی را باید وادار کرد تا بدون قید و شرط و هر چه بیشتر حرف بزند . او باید متقاعد شود که هر چه بگوید خوب است و آزادی کامل در گفتن محتوای ذهنی خود دارد . واقعیت این است که تصاویر رورشاخ چیز مشخصی نشان نمی دهند بلکه آزمودنی را در یک موقعیت مبهم قرار می دهند، بنابراین آزمودنی هر چه بگوید برداشت خودش خواهد بود. این آزمون بیشتر در زمینه های روان پزشکی و تشخیص بیماری های روانی به کار می رود.
2- آزمون اندریافت موضوع ( تی . ا . تی ) :
این آزمون ، که در سال 1935 در اثر تلاشهای مورگان و موری تهیه شده است ، مثل آزمون رورشاخ در زمینه روان پزشکی و تشخیص بیماری های روانی مورد استفاده قرار می گیرد . مواد آن از 30 تصویر تشکیل می شود که ده تصویر برای زنها ، ده تصویر برای مردها و ده تصویر بقیه به طور اشتراک به مردها و زنها اختصاص دارد. طرزاجرای آن به این صورت است که هر تصویر را به آزمودنی نشان میدهند و از او می پرسند : « چه داستانی منجر به این صحنه شده است ؟ » آزمودنی باید وضع فعلی را بیان کند و بگوید که افراد موجود در تصویر چه احساسات و افکاری دارند و سرانجام داستان چه خواهد شد.
مفهوم اندریافت به معنای درک چیزی در زمینه تجربههای گذشته است . به عبارت دیگر ، اندریافت یعنی اینکه آزمودنی ، در یک موقعیت معین ، معنای بیشتر از آنچه خود آن موقعیت نشان میدهد درک کند. چون تجربه های گذشته افراد متفاوت است ، هر کس به فراخور تجربه های خود موقعیت را تفسیر می کندو در نتیجه محتوای ذهنی خود را آشکار می سازد . مثلا ، یکی زا کارتهای این آزمون زنی را در حال گریه نشان می دهد . وقتی آن را به افراد مختلف نشان می دهند پاسخهای مختلف میشنوند . یکی می گوید : دختری است که پول ندارد، دیگر می گوید : زنی است که شوهرش به سربازی رفته است ، سومی می گوید : بیچاره خانه نداردو ... در واقع ، هر آزمودنی خود را به جای شخصیت موجود در تصویر می گذارد ، امیال ، آرزوها و ناکامیهای خود را به او نسبت می دهد . به سخن دیگر ، فرد آنچه را که در درون خودمی گذرد بیرون می ریزد و روان شناس براساس این گفته ها به شخصیت و دشواریهای او پی می برد.
3- آزمون تداعی کلمات یونگ :
آزمون تداعی کلمات از قدیمترین روشهای فرافکن است . اساس آن بدین صورت است که ابتدا کلمه ای را که اصطلاحا کلید می نامند ، برای آزمودنی می خوانند ، بعد از او میخواهند تا بلافاصله اولین کلمه ای را که کلمه کلید در ذهن او ایجاد می کند بر زبان آورد. تفسیر گفته های آزمودنی براین اساس است که اگر کلمه موجب تداعی کلمه ای بشود که برای آزمودنی بار عاطفی دارد ، آزمودنی به طور ناآگاه سعی خواهد کرد آن را با کلمه دیگری که از نظر عاطفی خنثی است جایگزین کند . به نظر یونگ ، روان شناس سویسی ، تغییر پاسخ از طرف آزمودنی نشانه یک عقده روانی است. روان شناس ، با در نظر گرفتن طول زمان پاسخگویی ، می توان کلماتی را که بار عاطفی دارند تشخیص دهد.
ج. روشهای بالینی
روشهای روان سنجی و روشهای عینی ارزشیابی شخصیت در کنار روشهای بالینی مورد استفاده قرار می گیرند و درواقع آن را تکمیل می کنند. روشهای بالینی شامل مصاحبه ، یعنی مکالمه چهره به چهره با آزمودنی ، روشهای روان کاوی وروشهای دارو درمانی است .
روش بالینی ، برخلاف آنچه ممکن است کلمه بالینی در ذهن مجسم کند، تنها مطالعه آزمودنی در بستر بیماری یا مطالعه بیماران روانی نیست . روش بالینی در واقع شیوه ای خاص برای درک رفتارهای انسانی است . هدف روش بالینی این است که فرد را به شیوه ای خاص مورد مشاهده قرار می دهد ، انگیزه ها، علایق ، آرزوها ، ناکامیها و سایر جنبه های شخصیتی او را در نظر بگیرد تا معنای رفتارهای او را بداند و به علل آنها پی ببرد . روان شناس بالینی می تواند ، با کمک اطرافیان ، آزمونها و مصاحبه هایی که بعمل می اورد و با بهره گیری از سایر منابع اطلاعاتی ، درباره کل شخصیت آزمودنی اظهار نظر کند ، روشهای بالینی را می توان با کمک مطالعه تاریخچه زندگی و دفترچه خاطرات مراجعه کنندگان تکمیل کرد .
خلاصه فصل :
شخصیت را به معنای سبک تعریف کردیم و در این تعریف هیچ نوعی قضاوت ارزشی به عمل نیاوردیم . گفتیم که انسانها ، همانطور که از نظر خطوط چهره ، تن صدا ، شیوه راه رفتن ، حرف زدن ، لباس پوشیدن و واکنش در مقابل محرکها متفاوت هستند ، از نظر سبک ، یعنی شیوه بودن نیز تفاوتهایی دارند . همچنین متذکر شدیم که کلمه شخصیت ترجمه کلمه پرسونالیتی انگلیسی است که آن هم از پرسونای لاتین مشتق شده است . پرسونا درتئاتر قدیم عبارت از ماسکی بود که بازیگر بر چهره خود می زد و تا آخر نمایش آن را نگه می داشت . یکی از ویژگی های ماسک ، ثبات و دایمی بودن آن بود. بنابراین ، منظور از شخصیت عبارت از ویژگیهایی است که در وجود فرد تقریبا به طور دایم حضور دارند و موجب تمایز او از دیگران می شوند .
شخصیت هر فرد تحت تاثیر دو گروه از عوامل قرار می گیرد : زیستی و اجتماعی . در میان عوامل زیستی شخصیت می توان به نقش جنس ، سن و عوامل عصبی – غددی اشاره کرد . امروزه تایید شده است که شخصیت زنها از اساس متفاوت از شخصیت مردهاست ، شخصیت کودکان و جوانان نیز از شخصیت بزرگسالان و سالمندان متفاوت است . همچنین در مورد نقش دستگاه عصبی و سیستم غدد درون ریز در چگونگی شخصیت نیز جای تردید باقی نمانده است . مثلا ، ترشح زیاد غده تیروئید موجب می شود که فرد بیش از اندازه تحریک پذیر باشد اما کاهش در ترشح آن حساسیت را به مقدار خیلی زیاد پایین می آورد .
عوامل اجتماعی نیز به نوبه خود شخصیت فرد را تحت تاثیر قرار می دهند . از عوامل اجتماعی می توان به نقش خانواده ، گروهی که خانواده به آن تعلق دارد و فرهنگی که خانواده در درون آن جای می گیرد اشاره کرد . فروید معتقد بود که اولین سالهای زندگی کودک ، در چگونگی شخصیت او نقش بسیار مهمی دارد.
مخصوصا توالی مراحل رشد جنسی و پدیده همانند سازی از اهمیت خاصی برخوردارند. منظور از مراحل رشد جنسی این است که کودک ابتدا با مکیدن سینه مادر ، بعد با کنترل اسفنگتر ( کنترل مدفوع ) و آنگاه از اره بازی با آلت تناسی خود لذت می برد . اختلال در این نظم اختلالهای شخصیتی به همراه می آورد . منظور از همانند سازی عبارت است از تقلید ناآگاهانه دختر از رفتار ماد و تقلید ناآگاهانه پسر از رفتار پدر ، این پدیده نیز ، در تکوین شخصیت اهمیت زیادی دارد و اختلال در آن موجب نابهنجاری های شخصیتی می شود.
مکتب روان کاوی معتقد است که شخصیت از سه سطح تشکیل می شود : نهاد ،من ( خود ) و من برتر ( فرا خود ) . نهاد نیرویی است که از مجموعه غرایز اولیه تشکیل می شود و از اصل کسب لذت پیروی می کند. نهاد کورو کر است و از هیچ منطقی پیروی نمی کند . نهاد در برخورد با واقعیت متعادل می ششود و دومین قسمت شخصیت ، یعنی من را تشکیل می دهد . من ، یعنی از فکر منطقی استفاده کردن و خواسته های نهاد را براساس مقتضیات زمان و مکان برآورده کردن ، من از مقررات اجتماعی بی خبر است . قسمتی از من ، در برخورد با محدودیتهای اجتماعی ، به من برتر تبدیل می شود . بنابراین ، من برتر یعنی همان امر و نهی پدر و مادر یا امر و نهی محیط اجتماعی . در میان سه سطح شخصیت ، کار من از همه مشکلتر است ، چون باید بین خواسته های نهادو محدودیتهای محیط اجتماعی تعادل ایجاد کرد .
شخصیتها را به صورتهای مختلف طبقه بندی می کنندو هر طبقه را یک تیپ می نامند . بعضی طبقه بندیها از مطالعه افراد نابهنجار و بعضی دیگر از مطالعه افراد سالم به وجود آمده است . از گروه اول می توان به طبقه بندی کرچمر و از گروه دوم به طبقه بندی شلدن اشاره کرد . کرچمر ، روان شناس المانی افراد را به سه طبقه پیک نیک ، لپتوزوم یا آستنیک و آتلتیک تقسیم می کرد و برای هر یک ویژگیهای جسمی و روانی خاصی قایل می شد . شلدن نیز انسانها را از نظر ساختمان بدنی به سه طبقه آندومورف ، مزومورف و اکتومورف تقسیم می کردو برای هر طبقه صفات خاصی قایل می شد.
کار شلدن به مراتب عملیتر از کارکرچمر بود. او ، به کمک همکاران خود ، ابتدا تعداد زیادی از جوانها را از نظر بدنی طبقه بندی کرد . در این طبقه بندی او به هر یک از افراد ، بر حسب این که شکم گنده ، لاغر یا عضلانی بودند ، ساختمان اعصاب آنها رشد زیادی یا کمی داشت ، بین 1 تا 7 نمره داد . آن گاه همان افراد را از نظر روانی نیز بین 1 تا 7 نمره داد . در مرحله بعد ، بین صفات روانی و صفات جسمانی همبستگی پیدا کرد . ضریب همبستگی به دست آمده بسیار بالا بود. یعنی ، اگر در تحقیق شلدن ایرادی وجود نداشت و نتایج قابل اعتماد بود می توانستیم بگوییم که بین جسم و رفتار رابطه وجود دارد و ازروی شکل ظاهری یک فرد می توان به ویژگی های روانی او پی برد .
روان شناسان ، علاوه بر تلاش برای شناختن شخصیت انسانها ، سعی کرده اند آن را ارزیابی هم بکنند . ارزیابی شخصیت از این نظر حایز اهمیت است که می توان از وجود افراد در موقعیتهای مناسب استفاده کرد . روشهایی که برای ارزیابی شخصیت به کار می روند عبارتند از : روشهای روان سنجی ( پرسشنامه ، آزمونهای عینی شخصیت ) ، روشهای فرافکن ( آزمونهای رورشاخ ، اندریافت موضوع ، تداعی کلمات و ... ) و روشهای بالینی.
منبع: روانشناسی عمومی(دکتر حمزه گنجی)
منبع اینترنتی:
http://gpsychology1.blogfa.com/
"هدف جهان و زندگانی انسان خوشبختی نیست بلکه رسیدن به خودآگاهی یا آزادی است" (هگل)